part36

2.9K 394 12
                                        


"یعنی چی؟"

"یعنی که این مود تو دیگه داره غیرقابل تحمل میشه. محض رضای
خدا فقط برو از پسره معذرت خواهی کن. بعد هم یه شب تا صبح
بکنش و همه رو از شر مود بداخلاقی که دیک سیخت باعثش شده خالص کن"
پوزخندی زدم و با ناباوری گفتم:
"من برم معذرت خواهی کنم؟ به خاطر چی؟ چون مطمئن شدم
در صورتی که دست جونگین پفیوز بهش رسید بتونم ردیابیش
کنم و کونش رو نجات بدم؟
"اما تو این توضیحات رو به اون ندادی . فقط دست و پاش رو گرفتی
و کاری رو که خواستی کردی "
بهش توپیدم :
"چرا باید توضیح بدم؟ من هیچ وقت بابت کارام توضیحی به کسی
نمیدم
"اما یه رابطه اینجوری موفق نمیشه"
ابروهام چسبیدن به پیشونیم و با تمسخر گفتم:
"رابطه؟ من با جونگ کوک تو رابطه نیستم. من فقط میکنمش"
نامجون نیشخند ی زد و با تمسخر جواب داد:"اره، حتما"
"چه مرگته تو؟"
اخمام رو کشیدم تو هم.
نامجون چند دقیقه به من زل زد و بعد بلند شد و یه اسکاچ برای
خودش ر یخت و یه جا داد بالا و گفت:
"خب مثل اینکه خودت هم واقعا خبر نداری ! تو با جیمین رابطه
داری . شما دو تا حدود پنج ماهه که با هم هستید. تو فوق العاده
نسبت بهش حسودی . بی اندازه روش غیرتی هستی. به طور
باورنکردنی مواظبش هستی و به طرز احمقانه ای تک پری و نسبت
بهش وفاداری . یک هفته است که پسره بند و بساطش رو جمع
کرده و از اتاق تو رفته و تو یک هفته است که دیکت رو توی
شلوارت نگه داشتی. پس باید بهت خبر بدم، چه بخوای چه نخوای
باهاش رابطه داری . توی رابطه هم آدم ها اشتباهاتشون رو قبول
میکنن و عذرخواهی میکنن تا به بهترین قسمت قهر برسن "
"که چی باشه؟"
"سکس خفن آشتی کنون "!
و بعد با یه نیشخند مسخره به من خیره شد. یه لیوان دیگه اسکاچ
برای خودم ر یختم و با نیشخند بهش گفتم :
"برای آدمی که تو عمرش فقط با فاحشه ها سر و کار داشته
اطالعات زیادی از رابطه داری "
"من تئوری خیلی قوی ای دارم. خودت میدونی"
یه قلپ دیگه از نوشیدن یم خوردم و به طرف تراس رفتم. به پنجره
اتاق جیمین خیره شدم و با قاطعیت گفتم: "من نه رابطه ای با کسی
دارم و نه قراره از کسی عذرخواهی کنم"
نامجون پوزخند ی زد و از اتاق بیرون رفت.
ابتدای راهرو ایستاده بودم و داشتم به انواع مختلف شکنجه که
برای نامجون در نظر گرفته بودم فکر میکردم. اون دلقک یه فکر
مضحک رو تو سر من انداخته بود و من نمیتونستم از سرم بیرون
کنم. بالاخره شروع به حرکت کردم و با چند قدم بلند خودم رو به
پشت در اتاق رسوندم اما قبل از این که فرصت کنم در رو باز کنم،
در اتاق روبرویی با شدت باز شد و سان با بالاتنه برهنه و اسلحه
ای که به طرف من نشونه گرفته شده بود از اتاق بیرون اومد. با
دیدن من سریع اسلحه اش رو پایین آورد و گفت:
"سلام رئیس
از لای در باز نگاهی به داخل اتاق انداختم و یونا رو د یدم که رو ی
تخت، برهنه روی زانو نشسته بود و با لبخندی اغواگر به من نگاه
میکرد. از وقتی به خاطر بد حرف زدنش با جیمین به آشپزخونه
تبعیدش کرده بودم اصلا ندیده بودمش. سری برای سان تکون
دادم و بدون حرف در اتاق جیمین رو باز کردم و رفتم داخل .
با دیدنش تو لباس آستین حلقه ای و شلوارک ساتن آبی رنگ انگار که یه بار سنگین
از رو ی شونه هام برداشته شد. خدایا من واقعا دلتنگ این پسر بودم.
دلتنگ عطر موهای موج دارش که دور صورتش ریخته شده بود. دلتنگ بوسیدن اون لب های گوشتی
خوشمزه. دلتنگ حرفایی که هر شب توی رختخواب با هم میزدیم.
دلتنگ آرامشی که به بدنم تزریق میکرد. آرامشی که نمیدونم چرا
ولی فقط تو وجود این پسر پیدا می کردم. و همه این احساسات منو
میترسوند. من میترسیدم که به خودم اعتراف کنم حرف های
نامجون درسته.
جیمین با ابروی بالا رفته در حالی که کتاب ی توی دستش بود و رو ی
مبل نشسته بود به من خیره شده بود. از حالت صورتش میتونستم
بگم هنوز هم تا حد مرگ از من عصبانیه و قصد نداره اینو برای من
آسون کنه. با اعتماد به نفس روی تخت نشستم و گفتم :
"وسایلت رو جمع کن، برمیگردی به جایی که با ید باشی"
اخماش رفت تو هم و در حالی که کتابش هنوز دستش بود
دستاش رو روی سینه اش صلیب کرد و و پوزخندی زد:
"تو باور نکردنی هستی جونگکوک. بعد از یک هفته پیدات شده و حالا
بهترین حرفی که ازت درمیاد اینه؟ فکر نمیکنی باید بابت رفتاری
که با من داشتی عذرخواهی کنی؟"
"من کار اشتباه ی نکردم که عذرخواهی کنم. گذشته از این که من
اصولا هیچ وقت از هیچ کس عذرخواهی نمیکنم"
"من دیگه نمیذارم برام قلدری کنی. دیگه"
نفس کالفه ای کشید.
"نمیتونم تحمل کنم منو مثل یه عروسک بی جون کنترل کنی. من
یه آدمم می فهمی . اگر ما قراره با هم رابطه ای داشته باشیم باید به
هم احترام بذاریم. بعد از همه چیزایی که ازم دریغ کردی این
خواسته زیادی نیست که ازت دارم"

My Diamond_kookminWhere stories live. Discover now