part8

3.7K 537 12
                                    

گرمی نفس هاش روی بناگوشم باعث شد تکونی بخورم و اما
دستش رو گذاشت رو سینه ام و ثابت نگهم داشت
"نشنوم دیگه دروغ بگی . اکی؟"
این ادم با همه خشونتش، کاریزما ی یه لیدر رو داشت. وقتی چیزی
رو درخواست می کرد نه فقط از روی ترس بلکه با اراده طرف مقابل
جواب مثبت میشنید. سرم رو به نشونه تایید تکون دادم که ا ینبار
لب هاش رو نوازش گونه از کنار گوشم تا نزدیک لبم روی پوستم
کشید و همونجا متوقف شد و گفت:
"پسر خوب. حالا راستش رو بگو. از تماشای من در حال کردن یه زن لذت بردی ؟"
قفسه سینه ام زیر دستش با سرعت بالا و پایین میشد اما باز هم
مثل این بود که نمیتونستم هوای کافی وارد ریه هام بکنم .
"نمیدونم"
دستش از روی قفسه سینه ام پایین تر رفت و از زیر تیشرتم شکمم
رو لمس کرد و نفسم رو تنگ تر کرد. دوباره دستور داد:
"بیشتر فکر کن"
اب دهنم رو قورت دادم و برای اینکه این شکنجه رو تموم کنم
صادقانه گفتم :
"آره برام جالب بود"
گوشه لبش رفت بالا و پرسید
"خودت رو جای اون تصور کردی؟"
سرم رو به عالمت منفی تکون دادم چون لمس دستش روی شکمم
و خیمه زدنش روی بدنم قدرت حرف زدن رو ازم گرفته بود. اولین
بار بود که همچین حسی داشتم. این حس قوی خواسته شدن از
طرف یه نفر. اون منو با تمام وجودش میطلبید. میتونستم اینو
حس کنم و ترسیده بودم. ترسیدم که حق انتخاب رو ازم بگیره.
دستش رو کمی بالاتر برد و اغواگرانه پرسید:
"تا حالا خودت رو زیر من تصور کردی ؟ تا حالا با فکر من سیخ کردی ؟ تا حالا به فکر من خودت رو دست زدی ؟"
سینه ام رو توی مشتش که گرفت با شتاب چرخی زدم که خودم
رو رها کنم که پهلوم تیر بدی کشید و از درد ناله کرم. جونگ کوک
بالفاصله مثل کسی که برق گرفته باشدش از رو ی من بلند شد و
کنار تخت ایستاد. یه دقیقه بعد نفس هام به حالت عادی برگشت
و رو بهش که مثل میرغضب بالای سرم وایساده بود گفتم :
"معذرت میخوام. هنوزم وقتی با شتاب حرکت می کنم درد دارم"
نمیدونم چرا داشتم معذرت خواهی میکردم.
"میدونم، دکترت بهم گفته"
به طرف کاناپه دو نفره گوشه اتاق رفت و گفت:
"بیا اینجا پیش من بشین"
عوضی فکر میکرد من سگشم. نه اینکه جرات داشته باشم
تو روش اینو بگم. به جاش واقعا مثل یه سگ مطیع کاری که گفت
انجام دادم. دوباره بازجویی رو شروع کرد:
"چندتا دوست پسرت داشتی؟"
"دوتا، اولیش تهمین بود. دوست کالج بعد بوگوم"
"تا کجا باهاش پیش رفتی؟"
چشمام گرد شد:
"چی؟"
دوباره اینبار کمی بداخلاق پرسید:
"از نظر جنسی. تا کجا پیش رفتی؟ مثل بچه ها ی پیش دبستان ی
فقط لب همو می بوسیدید یا اینکه اون بازنده سعی کرد پیشروی هم بکنه. به سوراخت دست زد؟ لیسیدش؟ تو چطور؟براش خوردی یا نه؟"
خدایا این مرد یه ذره حیا نداشت. آب دهانم رو قورت دادم و جواب دادم:
"جلوش لخت شدم. اونم کاملا لخت بود. وقتی میخواست واردم کنه حالم بد شد "
"قبلش چی؟"
وقتی خنگ نگاهش کردم ابرویی بالا انداخت و با تمسخر گفت:
"یعنی میخوای بگی پیش غذا رو ول کرد و یه راست رفت سرغذای اصلی؟"
آهان حالا میفهمیدم منظورش چیه. توضیح دادم:
"ما فقط 17 سالمون بود. هر دو هم باکره بودیم"
سری تکون داد و اینبار با لحن خطرناکی پرسید :
"بوگوم چطور؟ رابطه ات با اون چطور بود؟"
از حالت صورتش و لحن صداش میتونستم بفهمم جوابم واقعا براش مهمه. شاید برای اولین بار خدا رو شکر میکردم که بوگوم بهم دست نزده بود. اینبار با اعتماد به نفس بیشتری جواب دادم:
"از بوسه فراتر نرفت"
گوشه لبش بالا رفت و نیشخندی زد و گفت:
"پس با بوسه مشکلی نداری ، خیلی هم عالی"
دست دراز کرد و با یه حرکت منو بلند کرد انگار که یه پر کاه روی دستاشه و منو روی پاهاش نشوند به طوری که پاهام دو طرف
کمرش قرار گرفت و از اونجایی که یه شلوارک کوتاه پام بود برجستگی
بین پاهاش روی عضوم رو به وضوح حس کردم. اینبار که خودم رو
کمی روی پاهاش عقب کشیدم تا تماس قسمت های خصوصی
بدنمون رو قطع کنم تلاشی برای نگه داشتنم نکرد. فقط یه دستش
رو دور کمرم محکم کرد و یکی رو پشت گردنم گذاشت و لب زد:
"آروم نفس بکش. کاری باهات ندارم"
تازه متوجه شدم که نفس هام دوباره از ریتم خارج شده بودند.
چشم های جونگ کوک نرم بودند و آروم. دست پیچیده دور کمرم رو رها
کرد و یه تیکه از موهام رو توی دستش گرفت و لب زد:
"موهاتو خیلی دوست دارم، براق و نرم"
به سمت بینیش برد و نفس عمیقی ازشون کشید و گفت:
همیشه بوی خوبی میده
موهام رو رها کرد و لب هام رو لمس کرد و خیره تو چشمام ادامه
داد:
"صورت کوچولو و خوشگلت رو هم دوست دارم"
سرم رو به خودش نزدیک کرد و یه رشته از موهام رو گذاشت
پشت گوشم و گوشم رو بین دو انگشتش گرفت که از لذت
مومورم شد و چشمام رو بستم. دهنش رو برد کنارگوشم و در حالی
که نفس های گرمش به پشت گوشم میخورد و تنم رو مور مور
میکرد زمزمه کرد:
"دلم میخواد این گوش خوشمزه رو بمکم"
و دقیقا بعدش همین کارو کرد. خدایا داشت دیوونه ام میکرد .
ناخودآگاه دستام رو گذاشتم روی شونه اش و عضلات بزرگ و
قویش رو زیر دستم حس کردم.  گوشم رو رها کرد و دوباره
اطلاع داد میخواد چیکار کنه:
"این بناگوش لطیف رو تا لب هات ببوسم"
بوسه های خیس و آرومش گونه ام رو مرطوب کرد. من هم تو
اکتشاف شخصی خودم دستم رو از روی شونه هاش به طرف سینه ی سفت و گرمش حرکت دادم و همه عضالتش لمس کردم. با هر
لمسم یه آه کوتاه از دهنش خارج میشد که تو صدای آه های از
سر لذت من میپیچید و شهوتم رو چند برابر میکرد. دیواره های
سوراخم رو تنگ کرده بودم و ناخودآگاه خودم رو روی پاهاش
میمالیدم. دستم به برجستگی نوک سینه اش رسید و لب های اون
به لب های من
"این لب های شهوت انگیز و خوردنی رو بچشم"
با این حرفش با شدت بیشتری خودم رو روی پاهاش مالیدم. گرما ی
پاهاش حس خوبی بهم میداد. یه گلوله انرژی بین پاهام به وجود
آمده بود که داشت هر لحظه بزرگ و بزرگ تر می شد. منتظر بودم
این حرفش رو هم عملی کنه اما وقتی خبری نشد دستام رو دور
گردنش قلاب کردم و خودم لب پایینش رو بین لبام گرفتم و یه
ثانیه بعد دیگه اثری از ظرافت چند لحظه پیش تو رفتارش نبود.
لبهام رو با خشونت بوسید، کمرم رو گرفت و منو به خودش
چسبوند و با دست دیگه اش گردنم رو محکم گرفت تا سرم رو
برای بوسه های خشنش ثابت کنه.
به معنی واقعی کلمه منو به خودش سنجاق کرده بود و من هم
داشتم لذت میبردم. عضوم رو به سرعت از رو ی شرت به برجستگی
بین پاهاش که داشت شرتش رو پاره میکرد میمالیدم و از لذت آه
میکشیدم . حتی به درد پهلوم هم توجهی نمیکردم. سوار قطاری بودم که فقط رسیدن به مقصدش برام مهم بود. کمتر از یک دقیقه
بعد گلوله انرژی منفجر شد و همونطور که موج های لذت به
سرتاسر بدنم پخش میشدند با لرزش شدیدی تو دهنش آه کشیدم
و ارضا شدم .
دهانم رو رها کرد و گردنم رو کمی شل کرد که بدنم به شکل
نیمدایره به عقب برگشت و حلقه دستام دور گردنش منو از افتادن
حفظ کرد. آخرین اسپرم های بدنم که تموم شد تازه فهمیدم
چیکار کردم. که چیکار کردیم. با شتاب خجالت زده ای خودم رو
صاف کردم و خواستم از روی پاش بلند شم که بهم اجازه نداد. از
اونجایی که نمیتونستم به صورتش نگاه کنم به تتوی زره رو ی
عضلات خوش فرمش خیره شدم. به نرمی سرم رو بالا آورد و من
هم در حالی که هنوز نفس نفس میزدم، مجبور شدم به چشماش
نگاه کنم. فکر می کردم یه نیشخند عوضی گونه روی صورتش ببینم
اما در کمال تعجبم لبخند مهربون ی روی لب هاش بود. سرش رو
جلو آورد و بوسه آرومی به لب پایینم زد و گفت:
"از امشب شام رو تو سالن کنار من میخوری"
دوباره منو بلند کرد و مثل یک شیء شکستنی روی کاناپه گذاشت
و بدون حرف دیگه ای از اتاق بیرون رفت. دستم رو گذاشتم روی
گونه های داغم و چند بار نفس عمیق کشیدم. ناخودآگاه انگشت
اشاره ام به طرف لب هام رفت و چشمام رو بستم و به یک دقیقه
ای فکر کردم که هیجانش و لذتش از هر چیز ی که تا حالا تو
زندگیم تجربه کردم بیشتر بود

My Diamond_kookminOnde histórias criam vida. Descubra agora