part63

2K 305 12
                                    

باید عصبانی می بودم باید دیوونه میدشم و همه چیز رو درب و
داغون میکردم اما بدنم بی حس بود. اینجا نقطه پایان همه چیز
بود. اینبار دیگه هیچ روزنه امید ی وجود نداشت. از جا بلند شدم و
گفتم :
"جلوی لونه اش دفنش کنید"
گوشی موبایلم رو درآوردم و شماره جونگین رو گرفتم اما مستقیم
روی وو یس میل رفت. با کای تماس گرفتم شاید اون شماره
جدیدی ازش داشته باشه اما در کمال تعجب خط کای هم
مستقیم روی ووی س میل رفت. نامجون گفت :
"به همه جاهایی که ممکنه جونگین مخفی شده باشه آدم فرستادم"
"اگر چهارساله که نتونستیم گیرش بندازیم یعنی از طرف افرادی
از خود ما داره حمایت میشه. تا خودش نخواد نمیتونیم پیداش کنیم" .
"پس باید چیکار کنیم؟"
"منظر میمونیم تا تماس بگیره و جا و مکان معاوضه رو بگه"
آهی کشیدم و ادامه دادم : "و امیدوار باشیم که معجزه ای بشه و تو این مدت یه دکتر بالا ی سر جیمین ببره"
نامجون با چشمایی گشاد شده بهم نگاه کرد و پرسید:
یعنی به این راحتی تسلیم می شی؟ به این راحتی میذاری اون
حروم زاده به مقاصدش برسه؟ تو رئیس هستی
خونم به جوش آمد:
"و من یه همسر هم هستم.
انتظار داری چیکار کنم؟ بگم گور پدر مینی ؟ مگه جونگین رو نمیشناسی؟ مگه نمی دونی چه بلایی
سرش میاره؟ فکر میکنی من میتونم به زندگیم ادامه بدم در
حالی که میدونم همسرم هر شب زیر دست و پا ی یه مرد روانی
داره جون میده؟"
"آره؟ همینو ازم میخوای ؟"
یقه اش رو گرفتم و فریاد زدم
سرش رو انداخت پایین و آهی کشید و با ناراحتی گفت: "اونا تو رو
میکشن. به حد مرگ شکنجه ات میکنن و می کشنت"
"که چی؟ مگه وقتی قدم تو این راه گذاشتیم نمیدونستیم چه
خطراتی تو کمین ماست؟ من آگاهانه تو این مسیر قدم گذاشتم
اما جیمین به این زندگی کشیده شد و به خاطر عشق به من توش
موند. اگر کسی با ید مجازات بشه اون منم نه اون"
شب از نیمه گذشته بود و من و نامجون هنوز منتظر بودیم. یونگی
و سان نا امید نشده بودند و با افرادشون داشتند تو هر سوراخی
که ممکن بود جیمین رو مخفی کرده باشند سر میزدند. بالاخره راس
ساعت 12 تلفنم زنگ خورد اما بر خالف انتظارم کای پشت خط
بود. تماس رو برقرار کردم و غر زدم:
"ساعت هاست که دارم سعی میکنم باهات تماس بگیرم. کدوم
گوری بودی ؟"
"جیمین  پیش منه "

_____________

ووت و نظر لطفا

My Diamond_kookminWhere stories live. Discover now