part55

2.5K 345 15
                                    

جونگکوک

جیمین پشت به من روی عضوم نشسته بود و با ریتمی بسیار سریع تر
از روزها ی اول رابطه خودش رو بالا و پایین میکرد. این پوزیشن
یکی از عمیق ترین دخول ها رو ممکن میکرد و من عاشقش بودم.
دستی به باسن برجسته و کپل ها ی گردش کشیدم
ضربات جیمین تند تر شد و از صدای ناله هاش و ریتم ضربه هاش
و تنگ شدن دیوارش دورم، فهمیدم نزدیکه. منم خودم رو رها
کردم و با هم ارضا شدیم. چیزی که در مورد جیمین عاشقش بودم
ارضا شدنش بود. مثل ماهی که از آب بیرون افتاده باشه تا چند
دقیقه میلرزید. دست دراز کردم، شونه هاش رو به عقب کشیدم و
روی خودم خوابوندمش. یه دستم رو از روی شکمش و دست دیگه
ام رو از روی سینه هاش رد کردم. بالاخره وقتی تنش آروم
شد دستی که رو ی شکمش بود رو پایین تر بردم و شوراخش رو نوازش
کردم. کامم مثل جوی ازش راه افتاده بود و لذتی برابر با سکس بهم
میداد. دستم رو بالاتر بردم و کامم رو روی شکمش و سینه هاش
مالیدم .
خندید و با نفس نفس گفت:
"دار ی قلمروئت رو نشونه گذاری میکنی بانیه گنده من؟"
گوشش رو آروم گاز گرفتم: "دلم میخواد 24 ساعت روز
اینجوری ببینمت . هم بیرونت و هم درونت پوشیده از کام من"
خنده اش شدید شد: "فکر نکنم از نظر علمی همچین چیزی ممکن
باشه"
بعد غلتی زد. به صورت روی تنم خوابید و بوسه نرمی به لب پایینم
زد. دو طرف باسنش رو تو مشتام فشار دادم و با خشونت
بوسیدمش . این پسر مرگ من بود. هر روز ی که میگذشت به جای
این که سیراب تر بشم تشنه تر می شدم. بالاخره وقتی از بوسیدنش
سیراب شدم چشمام رو باز کردم و خبر رو دادم:
"امروز وکیلم تماس گرفت.این یعنی بیا ازدواج کنیم"
با صدای ماشینی که تو حیاط پارک میشد به خودمون اومدیم.
جیمین با ترس به من نگاه کرد که با آرامش گفتم: "نترس. باید
نامجون و کای باشن"
"اونا هم اینجان؟ "
"در واقع قبل از ما اومدن که خونه رو سر و سامون بدن"
با هم روی بالکن رفتیم . نامجون و یونگی از یه ماشین پیاده شدند
و سان و کای  از ماشین دیگه. با دیدن فرد پنجم که از ماشین
پیاده شد جیمین پرسید:
"فکر نمیکنی برا ی سر و سامون دادن به خونه ز یاد آدم آورد ی ؟
اون مرد مسن کیه؟"
"کشیشی که پدر و مادرم رو به عقد هم در آورد. ازش خواستم ما
رو به همسر ی هم دربیاره. اینجوری میتونم مراسم خشک و رسمی
ازدواجی که خواهیم داشت رو برات جبران کنم"
جیمین دست تو گردنم انداخت و در حالی که گریه میکرد خندید و
گفت :
"من ممکنه از
خوشحالی همینجا بمیرم و این تقصیر توئه"

My Diamond_kookminDonde viven las historias. Descúbrelo ahora