✨🌌Savior🌌✨ part:26

475 173 54
                                    

جوری که مظلومانه به دیوار سرد پشتش تکیه داده و اشک های شفافش گوله گوله گونه های کمی برجسته اش رو خیس میکردن و اون هارو درست مثل یه کیک برنجی براق نشون میدادن،باعث شد چانیولی که چند دقیقه یکبار صدای ناله های اون بچه رو می‌شنید کمی،بیشتر از کمی ناراحت بشه و احساس سرخوردگی کنه...

اون با اینکه کل روز با بکهیونی که در فقیری شنا میکرد، دعوا و درگیر بود و باعث شده بود دونه دونه تار های موهای تقریبا مشکی رنگ بکهیون سفید رنگ بشن،اما به هرحال برای اون بچه امگا،ارزش زیادی قائل بود...

_:با چه حقی اومدی اینجا...

از زیر دندون های چفت شده اش خیره به مردی که با نگاه از بالایی به بکهیونی که به سختی اشک داخل چشم هاش رو نگه داشته و با نگاه ترسناکی نگاهش می‌کرد گفت و با حس سر بکهیون که به طرفش برگشت،نفس عمیقی کشید...
موجودی که با اون چشم های سرخ شده و مظلوم بهش زل زده بود پسر امگا نمایی بود که سعی کرده بود حداقل بخاطر چانیول هم که شده کمی به زندگیش بهبود ببخشه و با وجود آلفایی که به مقدار  زیادی روزهاش رو عجیب غریب کرده بود،به این زندگی ادامه بده... چانیول حالا با وجود بکهیون و سختکوشی اون پسر،حتی اسطوره های خودش رو که همشون یه مشت آلفای مفت خور و بی عرضه بودن ، فراموش کرده و فقط روی کسی خیره شده بود که با وجود تمام سختی های زندگیش،هنوز هم قوی و استوار بود...

:آلفا...باورم نمیشه با همچین آدمی می‌گردی!

با شنیدن صدای روی مخ کسی که طی سال های زیادی ازش فراری بود یا حداقل بهش اهمیتی نمیداد،زیر لب لعنتی گفت و با نگاه سرخ شده ای که مختص خودش بود،چشم هاش رو به طور کامل داخل کاسه بزرگش گردوند و با حس چرخش نگاه بنظر بی اعصاب بکهیون روی خودش و مردی که با صورت طلبکاری بهش زل زده بود،پوزخند کوتاهی زد..

_:فکر نمیکنم حتی اندازه طرف چپ پایین تنم ارزش جواب دادن داشته باشی بتا...
به چه دلیل فاکی اینجا اومدی؟

با جدیتی که حتی باعث تعجب خودش و البته چانیول احمق درونش شده بود،رو به کسی که حالا سرش رو به طرف آلفا چرخونده و نگاه تاسف بارش رو به چهره عصبیش اضافه کرده گفت و وقتی که از شنیدن ناله های غم انگیز بکهیون که حالا از سر جاش بلند شده بود و بی توجه به دو فرد داخل اتاق به طرف وسایل ضد عفونی صورتش می‌رفت، محروم شد،نفس عصبی کشید و به صاحب کسی که مثل همیشه به رابطه نه چندان صمیمی آلفا و امگا گند زده بود خیره شد....

:من از طرف پدر و مادر شما دستور گرفتم که هرچه زودتر ،شمارو به قبیله برگردونم...
همچنین اونها به من یادآوری کردن که حتما به شما چیزی بگم آلفا....
کیم ها کل قبیله رو گرفتن و با وجود نبود شما،وحشی گری آلفاها حتی بیشتر از گذشته شده...

_:خب این موضوع چه ربطی به من داره؟

چانیول با صورت خط شده ای گفت و وقتی که صورت پوکر شده ی مرد رو به روش رو دید و احساس کرد که همین الان به شعور آلفاییش با این سوال توهین شده،نفس عمیقی کشید و با اخم کردن و اشاره دادن به مرد که باید به آلفا احترام بزاره،نیشخند کثیفی زد...
اون با وجود کسی زورگو تر از خودش که حالا درست مثل ببر درنده ای بهش خیره شده و حتی صدای غرش های ریز اون امگا به گوش میرسه،جایگاه واقعی خودش رو به فراموشی سپرده بود...
البته نه به طوری که فراموش کنه از کجا به کجا اومده و هدفش دقیقا از این سفر که به ظاهر تغییرات بسیاری رو هم داخل زندگی خودش و هم زندگی بیون به وجود آورده فراموش کنه...
اما حس میکرد کل غرور و افتخارات آلفاییش بخاطر حضور مقدس و ترسناک بکهیون،خدشه دار شده....البته حالا که بهش فکر میکرد اینکه بخاطر بکهیون، مثل انسان های عادی و جامعه ای که در اون تبعیضی یافت نمیشد زندگی میکرد،برای چانیول تجربه جالبی بود...

🪐🔮𝚂𝚊𝚟𝚒𝚘𝚛🔮🪐ناجـیWhere stories live. Discover now