بعد ازکوبیدن آروم انگشت هاش به در،نفس آروم و بی صدایی کشید و سعی کرد به بوی فورومون های بک هیون که همین الانش هم از ترس بیرون اومده بودن،توجهی نکنه و فقط با ملایم خیره شدن بهش،سعی کنه استرس درون پسر کوچکتر رو کمتر بکنه.
_:میدونم شاید بردنت به اونجا کار درستی نباشه،اما نمیتونم اینجا تنهات بزارم.
پس بهتره آروم باشی و تحت هیچ شرایطی سعی نکنی که با پدرم هم صحبت بشی.
باشه؟چانیول با ملایم ترین لحنی که توی اون شرایط از خودش انتظار داشت،خیره به چشم های شفاف امگا کوچولوش که با معصومیت بهش خیره شده بودن گفت و بوسه ی کوتاهی روی لب های پسر نشوند.
هرچند این جو صافت،با اجازه ی وارد شدنشون توسط پدر چان،کاملا از بین رفت و در لحظه چانیول نقاب سردی رو روی چهره اش گذاشت و بکهیون هم سعی کرد نرمال تر از چند لحظه ی پیش رفتار بکنه.
اون هیچ علاقه ای به دیدن پدر چان نداشت،اما متاسفانه کارما هنوز هم اونقدری باهاش را نیومده بود که پسر کوچکتر تنها پیش اون زن دیوونه وایسه.با وارد شدنشون،تنها چیزی که بکهیون احساس کرد بوی غلیظ سیگار و البته مشروبی بود که حتی از لحاظ بو هم گرون قیمت بنظر میرسید.
هرچند فریادی که بعد از واررسی کردن اتاق شنید پسر کوچیکتر و البته آلفای کنارش رو به خودشون آورد و البته که دیدن چهره خشمگین مردِ روی صندلی که بی شباهت به چان نبود،هردوی اونها رو متعجب کرد.
بک هیون بخاطر شباهت زیاد چانیول و پدرش به هم و چانیول بخاطر ضعف پدرش که یکم زیادی تو چشم بود متعجب شده بودن.:اینجا چه غلطی میکنی حرومزاده؟
چانیول نیم نگاه سردی به پدرش که با خشونت تمام به چشم هاش خیره شده بود انداخت و فکر اینکه "دلم برات یه کوچولو تنگ شده بود پدر"رو کاملا دور انداخت.
اون از همون اول دور انداخته شده بود،هرچند بخاطر ذات آلفاییش این موضوع رو فراموش کرده و چقدر از توجه های الکی خانواده اش خوشحال میشد.
اونها بخاطرداشتن فرزندی مثل چانیول که علاوه بر باهوش بودنش کاملا با استعداد بود و الات موسیقی رو از بر بود افتخار نمیکردن.
اونها بخاطر داشتن پسر آلفایی افتخار میکردن که قرار بود با انتخاب کردن بهترین جفت از میون بتا ها ،شهرت خانوادگی رو در دست بگیره و بعد از پدرش رئیس این قبیله یا درواقع شهر کوفتی بشه.هرچند چانیول اونقدراهم از این شرایط راضی نبود.
اون برعکس چیزی که درمورد ش گفته میشد،توانایی های بدنی خودش رو به جای استفاده برای شکار،برای نواختن ساز های مختلف امتحان میکرد.
توانایی شنیداری عجیبش که خیلی تیز بود رو به جای شنیدن قرچ قرچ له شدن شکار زیر دستش،برای شنیدن صدای کرم های شب تابی که کنار رودخونه جمع میشدن استفاده میکرد.
از هوش و استعدادی که داشت،به جای رهبری کردن یک قبیله بزرگ گرگ،برای نواختن و البته مستقل شدن استفاده میکرد و چقدر بد که از بچگی بخاطر تک تک کارهاش طرد شده بنظر میرسید.
همینکه داخل همچین خانواده ای بزرگ شده و تا این سن رسیده بود،بخاطر آلفا بودنش بود و چه حقیقت دردناکی که خانواده اش اون رو حتی دوست نداشتن؟
KAMU SEDANG MEMBACA
🪐🔮𝚂𝚊𝚟𝚒𝚘𝚛🔮🪐ناجـی
Manusia Serigala🪐🔮𝚂𝚊𝚟𝚒𝚘𝚛🔮🪐 •~تمام شده~• 𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞:𝑊𝑒𝑟𝑒𝑤𝑜𝑙𝑓,𝑂𝑚𝑒𝑔𝑎𝑣𝑒𝑟𝑠𝑒,𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒,+17,𝐒𝐦𝐮𝐭,𝐻𝑎𝑝𝑝𝑦 𝑒𝑛𝑑~🌸 Release days: Wednesdays💕✨ 𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞:𝐶ℎ𝑎𝑛𝑏𝑎𝑒𝑘~(𝑠𝑢𝑟𝑝𝑟𝑖𝑠𝑒) 𝐖𝐫𝐢𝐭𝐞𝐫:𝑆𝑒𝑏𝑜𝑜𝑚_𝐿 𝐒𝐲𝐧𝐨𝐩𝐬...