✨🖋️Savior🖋️✨part:15

609 225 39
                                    


با شنیدن ناله ی آرومی که درست از بغل گوشش شنید اخمی کرد و زیر لب فحشی داد.
نزدیکی بیش از حد فردی که بهش چسبیده بود باعث شد چشم هاش برای لحظه ای باز بشه و دوباره با همون شدت بسته بشه و سعی کنه گرمای بدن اون غریبه رو سریعا با دست هاش کنار بزنه....
با کنار زده شدن و ناله ی معترض اون غریبه ،سریعا تو جاش نیم خیز شد و با چشم های همچنان بسته اش،دستی به چونه ی بخاطر بزاق دهنش خیس شده ش کشید و ناله ی گربه واری سر داد.
دست دیگه اش رو سمت چشم های بسته اش برد و با مالوندنش،کمی دیده ش رو تار کرد و با لذت هومی کشید.
هرچند،سریع ویندوزش بالا اومد و صدای بلند نفس کشیدن های کسیو محکم به سرش کوبید...

+:صدای خرسه؟

با همون چشم های خمار پرسید و با شنیدن ناله ی دوباره اون موجود،هرچند این دفعه با صدای بلندتری که شنید،چشم های کمی نم دارش  رو باز کرد...
با دیدن چانیول دقیقا کنار پاش هین بلندی کشید و با پرش یهویی که از ترس کرد،باسنش رو مورد اصابت با زمین سفت اتاقش قرار داد..
این بچه چرا انقدر بی روح شده بود؟؟

+: چانیول! چت شده؟؟؟

داد بلندی سر چانیول پخش شده ی روی زمین کشید و با چشم های درشت شده به سیاهی زیر چشم های پسر بزرگتر که مطمئن بود دیروز همچین چیزی اونجا نبود زل زد.
نکنه جن زده شده بود؟
یا شاید هم به دست ارواح تسخیر شده بود و قرار بود با اون دست های مشت شده و صورت ترسناکش پسر کوچیکتر رو برای همیشه از صفحه زندگی محو کنه؟؟
افکارش با بویی که از اون دراز پهن شده به بیشترین شکل ممکن خارج شد،کاملا از بین رفتند و بکهیون رو به بیشترین حد از ترسیدن رسوندند!
این بوی غلیظی که نزدیک بود بکهیون رو بیهوش کنه بوی گل رز بود؟
اگه گاز معده ی چانیول بوی گل رز خارج میکرد نکنه اون احمق گل رز خورده بود؟بخاطر همین عین احمق ها مریض شده بود ؟
لعنت بهش
بکهیون زیر لب به پسر بیچاره ی روی تخت فحش داد و با جیغ بلندتری،پذیرای گوش های بزرگ آلفای بدبخت شد...

+:آلفای کوفتی!!!!

آلفا با شنیدن صدای کسی که صداش میکرد،با بی‌حالی از جای خیلی گرم شده اش بلند شد و با خستگی که کاملا از صورت و هیکل نامیزونش میبارید،چشم های سرخش رو باز کرد..

با حس درد آشنایی که زیر دلش پیچید،ناله ی بلندی سر داد و با بررسی موقعیت و بدن داغش که مثل آتیش از خودش حرارت ساطح میکرد لعنتی زیر لب فرستاد و دست هاش رو سریعا زیر دلش گذاشت.

_:امروز چندمه؟

با صدای خش داری پرسید و بکهیون رو حتی بیشتر از قبل متعجب کرد!

+:امروز 25امه...

با تردید جوابش رو داد و به صورت درخشان چانیول بخاطر شدت عرقش نگاه کرد.
چانیول در جواب بکهیون،ناله ای سر داد و فاک آرومی زمزمه کرد..

🪐🔮𝚂𝚊𝚟𝚒𝚘𝚛🔮🪐ناجـیHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin