✨⛈️Savior⛈️✨ part:32

457 157 49
                                    


_:ولی من دوستت دارم.. هه هه...

چانیول با لحن کیوتی که اصلا به قد و قواره یا اخلاق عصبیش نمیخورد خیره به چهره رنگ و رو پریده و البته بینی سرخ شده بکهیون که احتمالا بخاطر سرما خوردگیش بود گفت و با ریز ریز در رفتن از زیر دست های بکهیون که برای مشت زدن به طرفش میومدن،اتاقشون رو ترک کرد...

+:اون عوضی احمق !!!

بکهیون با حرص گفت و با عطسه کوتاه و ناگهانی که کرد،کاملا ساکت شد.حقیقتا از اینکه همچین بوسه فرانسوی با اون احمق داشت خیلی هم ناراضی بنظر نمی‌رسید.چون محض رضای خدا اون پارک چانیول بود و با اینکه فقط یه آلفای احمق و کند ذهن به حساب میومد،ولی به هرحال باعث شده بود بکهیون گاهی اوقات سختی های زندگیش رو کاملا به فراموش بسپره و با دیدن غر زدن های اون آلفا و حتی پز دادن هاش،لبخند های بی دلیل میزد.شاید اون احمق مغز بکهیون رو هم به طور کامل شست و شو داده بود.

+:حس میکنم اگه یکم دیگه بینی لعنتیم به ریزش این قطره ها ادامه بده ممکنه یه روزی تبدیل به ابر بشم !

بکهیون با حرص و البته صورت پوکر شده ای گفت و با خستگی که اثر ویروس کوفتی داخل بدنش بود،نفس عمیقی کشید.به هرحال که همش نمیتونست داخل تختش دراز بکشه و حرص بخوره،احتمالا صاحب کارش هم بخاطر دیر کردنش قرار بود کلی سرزنشش بکنه...
هرچند قبل از اینکه کاملا به عمق ماجرا فکر بکنه و بخواد راجبش غصه بخوره،با شنیدن صدا و دیدن قیافه هم خونه ای عجیب غریبش از پشت در که فقط قسمتی از چشم هاش معلوم بود،چشم غره ای به تمام دنیا و البته کارما داد.

+:چی میخوای؟

_:اوهوی بیون ! تو نمیتونی اینجوری با من حرف بزنی ! من که هیچوقت چیز خاصی ازت نخواستم .

چانیول با لحن معترضی که دقیقا مخصوص روی پنج ساله اش بود گفت و با کامل وارد شدن داخل اتاق مشترکشون به بکهیونی که کمی بی حوصله بنظر میومد خیره شد.

+:باشه باشه حق با توعه !
جناب پارک برای چی دوباره اینجا تشریف اوردین؟

بکهیون با لحن آروم و ملایم تر شده ای گفت و با نیم خیز شدن و کشیدن آه آرومی که واقعا برای بدن له و داغون شده اش کم بود،چشم هاش رو روی هم فشار داد.

_:میخواستم بگم ،امروز که حالت بده نیازی نیست سرکار بری.

+:اوه جدی؟
پس کی قراره شکمم جفتمون رو سیر کنه آلفا؟

بکهیون خسته با بدنی که واقعا نمیدونست چطور می‌تونه انقدر شل باشه به طرف اون موجود با پیشنهاد عجیب غریبش حرکت کرد و بین راه از خستگی عجیبش،کش و قوسی به خودش داد.

_:این سری من نهایت حس انسان دوستیم رو به کار میبرم و سعی میکنم به جات کار کنم.

چانیول با لحن فخر فروشی گفت و با دیدن چشم غره و صورت واقعا بی حال پسر کوچکتر ،نفس عمیقی کشید و بیخیال اذیت کردن کسی شد که همین شب قبل به دوست داشتن اون اعتراف کرده بود.

🪐🔮𝚂𝚊𝚟𝚒𝚘𝚛🔮🪐ناجـیWhere stories live. Discover now