✨🌻Savior🌻✨part:17

647 212 17
                                    

+:چانیول!!! ولش کن!!!!

چشم های قرمز شده و نفس های عمیق و غرش مانند چانیول قطعا چیز خوبی رو نشون نمیداد !
از اونجایی که چند روزی میشد باهم زندگی میکردن و توی این چند روز کلی باهم دعوا راه انداخته و با هر روش و بهانه مسخره ای که بود به پر و پای هم پیچیده بودند،یه جورایی دیدن چشم های قرمز چانیول زیادی ترسناک بود!در همون حدی که لبخند مهربونانه بکهیون برای چانیول ترسناک بود!
بکهیون سعی کرد حداقل روی خودش مسلط باشه و با نفس عمیقی که کشید،نگاه دو پسر بلند تر رو به سمت خودش کشوند.
با دیدن نگاه جدی و یقه ی همکارش که با بی اعصابی بین دست های چانیول فشرده میشد،قهقه اذیت کننده اش رو خورد!
آره این بچه که از قضا آلفا هم بود همونی بود که بخاطر نداشتن شامپو قبیله خودشون مثل بچه ها نق میزد و به خودش و بکهیون لعنت می‌فرستاد و عین یه بچه گربه کیوت،به در حموم پنجول مینداخت و بزار برم بیرون رو فریاد میزد!

_:این عوضی همونیه که دیشب بخاطرش گریه میکردی؟

با شنیدن صدای خش دار چانیول و بوی بنزینی که بخاطر نزدیکیش به گردن چانیول وارد بینیش شد،روش رو از همکار منحرفش گرفت و با چشم های کلافه به آلفا که با نگاه خیره ای در حال رصد کردن اجزای صورتش بود خیره شد.

+:چانیول...بیا فقط از اینجا بریم..

با اشاره به سرویس بهداشتی که شدیدا بوی گندش روی اعصابش رفته بود و دیدن یهویی اون همکار مضخرفش که از قضا اون هم یهویی دلش خواسته بود به سرویس بهداشتی محیط کارشون بیاد بدتر ریده بود به کل هیکلش،عمیقا غر زد و با فکر عجیبی که لحظه ای از سرش گذشت، کاملا چشم هاش رو از هم باز کرد.
نکنه کارما سرنوشتش رو با سرویس بهداشتی رقم زده بود؟
اون مطمئن بود روزی دو بار هم  بزور با فشار دردناکی که کلیه هاش با سختی به بدن آن نرمالش وارد میکردند وارد دستشویی میشد و گه گاهی هم اون فشار لعنتی وارد روده معده اش میشد و  درد بیشتری رو وارد بدن همیشه خسته بکهیون میکرد!
و این چند روز به طرز عجیبی تقریبا اتفاقات زندگیش داخل دستشویی افتاده بود!
داخل دستشویی، بوی باد معده (آره باد معده:/)چانیول که از قضا جزو اتفاقات مهم زندگیش هم بود رو فهمیده بود...
داخل دستشویی دیوونه خونه ای که مدرسه خطاب میشد لقب هرزه رو گرفته بود و به یه سری بچه حمله کرده بود، و داخل دستشویی با یه چشم گنده کیوت که شدیدا بکهیون رو یاد مارشملو های مورد علاقه اش مینداخت آشنا شده بود و داخل دستشویی با کسی که تقریبا داشت بهش تجاوز میکرد در حال معاشرت بود!
و این دستشویی ها بودن که به حال ریش سفید شده ی بکهیون که این چند روز نصفه نیمه تراشیده بودتشون می‌خندیدند و با کارما که با خداهم توطئه کرده بود،مچ شده بودند!!!
و این افکار،با حس غلیظ تر شدن بوی بنزینی که از چانیول خارج میشد کاملا ذهنش رو پوکر تر از قبل کردند..

🪐🔮𝚂𝚊𝚟𝚒𝚘𝚛🔮🪐ناجـیOnde histórias criam vida. Descubra agora