✨🎂Savior🎂✨ part:41

360 120 17
                                    

:رییس کیم.
معلومه که من همیشه طرف شما بودم !

با اقتدار،به سمت برادری که نیشخند روی لب هاش به وضوح خط و نشون کشیدنش رو نشون میداد حرکت کرد و حین اینکه سعی میکرد پوزخند روی لب های گوشتی خودش رو مخفی بکنه ،دست هاش رو وارد جیب شلوارش کرد و درست رو به روی میز برادرش ایستاد.

:من بهت اعتماد دارم جونگ !
همینکه بخاطر من وارد خونه ی اون عوضی شدی و کشیکش رو میدی همه چیو ثابت می‌کنه دونگسنگ عزیزم !

مرد با لبخند افتخار آمیزی گفت و دست های زمخت و بزرگش رو درهم پیچید و از دیدن لبخند متقابل برادرش که بازیگری بینظیرش رو نشون میداد،لبخندش رو کش داد.

:هیونگ.
به عنوان کسی که هر لحظه همراه چانیوله بنظرم کار درستی انجام ندادی !
اهالی شهر و سرباز های اون مرد، قطعا بخاطر این حرکت ساکت نمیمونن.

:درسته جونگ
ولی راجب کاری که پارک چانیول قراره انجام بده مطمئن نیستم و این من رو نگران می‌کنه .
اون یه عوضیِ باهوشه که مطمئناً عقلش بیشتر از سرباز های احمق من می‌کشه که هممون رو از بین ببره.

مرد با اخمی که پیشونی صافش رو کمی نامرتب کرده بود زمزمه کرد و متوجه پوزخند کوتاه روی لب های جونگین که داخل تاریکی اونجا دیده نمیشد نشد.
جونگین شاید واقعا اخلاق خاندان کیم رو به ارث نبرده بود؛چون شدیدا محتاط تر و باهوش تر از برادر بزرگترش بود و البته که هیونگش اون رو هنوزم به درستی نمی‌شناخت و اون روی دیگه مغز پسر کوچیکتر رو ندیده بود.

:هیونگ.
به عنوان کسی که مطمئنم بهش اعتماد داری،بنظرم بهتره که پارک چانیول رو آزادش بکنی.
اون برای اینکه با کار های یهوییش بخواد حمله ای رو انجام بده زیادی ضعیفه و قطعا شکست میخوره.
جای نگرانی نیست.
هرکاری که انجام داد بهتون خبر میدم.

جونگین با لحن محکم و مصممی گفت و از دیدن برادرش که سریعا به فکر فرو رفت،زیر لب "احمق"کوتاهی زمزمه کرد و گذاشت که کمی از صورت به وسیله نور کمرنگ اتاق،معلوم بشه.

:مردم سریع واکنش میدن هیونگ.
مخصوصا بعد از فاجعه ای که به بار آوردی و خاندان عظیم پارک هارو داغون کردی.
اونها چانیول رو دوست دارن و با شنیدن خبر زندانی شدنش احتمالا زندمون نمیزارن.
باید آزادش کنیم.

جونگین در ادامه حرفش بعد از چند دقیقه گفت و از دیدن سر تکون داده شده توسط برادرش،نفس عمیقی کشید و موفقیتش رو از درون جشن گرفت.

:پس من میرم و پارک چانیول رو تا خونه همراهی میکنم.

:بهتره حواست به اون گرگ لعنتی باشه پسر خوب....

~~~~

_:ممنون که نجاتم دادی .

چانیول با لبخند خالصانه ای زمزمه کرد و با مالش دادن دست هاش که هنوز هم رد های اون زنجیر محکم رو به جای داشتن،به سر تکون داده شده جونگین نگاه کرد.

🪐🔮𝚂𝚊𝚟𝚒𝚘𝚛🔮🪐ناجـیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora