💕🪐Savior 🪐💕part:4

969 306 14
                                    

خب قیافه بکهیون تعریف خاصی نداشت!
یه سکته ای بیچاره ،که در طی این چند روز حداقل سی بار سکته زده بود و این یکی ،حتی می‌تونست پیش خداهم ببرتش!
هرچند،میتونستیم از یه نظر دیگه هم بهش نگاه کنیم،شبیه تخم مرغی بود که پوستش به بد ترین شکل ممکن له شده باشه!
جیغی که از ترس کشید،قدرتش احتمالا حتی به آسمون هفتم هم رسیده بود!
~~~~
دستی به قلبش که با سریع ترین حالت ممکن میزد کشید و چشم های درشت شده اش رو کوچیک کرد..
نفس عمیقی کشید و بعداز چند بار پلک زدن،سعی کرد چیزی که جلوش دیده رو هضم کنه!
اون لعنتی، با گوش های درازش،یک دزد فاکی بود یا منحرفی که با اون دیک برافراشته شده نگاهش میکرد؟
رگهای قرمز رنگ چشم هاش جلوی چشم های پسرک لخت روبه روش،خودنمایی میکردند و بکهیون با سر سنگین شده و چشم های عصبانی،شروع به حرف زدن کرد...
هرچند صدای خش دارش ،خبر از عصبانیت و ترس یهوییش میداد!
+:تو...دیگه کدوم خری...هستی؟
پسرک لخت،پلک آرومی زد و بی توجه به حضور بکهیون،از جاش بلند شد...
با خونسردی نگاهی به دور و اطرافش کرد و با دیدن پتو ی صورتی رنگی که از رنگ و روی پریدش می‌تونست حدس بزنه که واسه چند قرن قبله(!)اخمی کرد!
کافی بود تا کمی دستش رو دراز کنه و اون پتوی پر پر شده رو دور پایین تنه ی لختش بکشه ،شبیه دامن کوتاهی بپوشتش و با قیافه ناراضی سمت بکهیون برگرده!
بکهیون با بهت و چشم های درشت شده به صحنه روبه روش زل زده بود و فقط یه چیز می‌تونست بگه!
اون قطعا یه منحرف پرروی از خود راضی بود!
با حرص نفس عمیقی کشید و اخمی که چند دقیقه ای بخاطر حرکات احمقانه اون منحرف از بین رفته بود رو تمدید کرد و با سرعتی که اون رو بیشتر شبیه یه گاومیش نشون میداد به سمت پسرک حمله کرد!
وحشیانه به سمت پسر خیز برداشت هرچند با دستی که جلوی صورتش گرفته شد و بعد هم قیافه از خود راضی اون منحرف،چند لحظه به اون احمق زل زد.
شرایط طوری بود که انگار بکهیون یه منحرف لعنتیه که تو خونه ی این احمق ظاهر شده!!!
پسرک به طرف بکهیون خم شد و با گستاخی بهش زل زد!
_:در واقع من خر نیستم...من همونیم که خودت به خونت آوردیش!
آخر حرفش نیشخند رو مخی زد و بعد از بلند کردن کمرش اجازه داد بکهیون شکم عضلانیش رو دید بزنه!
بکهیون که هم چنان در بهت به سر میبرد به پسر روبه روش زل زد و به این فکر کرد که اون لعنتی دیشب مست نکرده بود که اون دوست پسر های لعنتیشو به خونه بیاره و باهاشون بخوابه!!! ! از ترس از دست دادن باکرگیش هین بلندی کشید و چشم هاش رو بزرگ کرد!حالا که داشت درست فکر میکرد اون لعنتی دیشب اصلا خونه نبود!:/
و این دراز رو به روش،جز دسته ی دوست پسراش نبود!
دستش رو بلند کرد تا سیلی محکمی به اون منحرف دروغگو بزنه هرچند دست هاش با سرعت غیر قابل باوری گرفته شد و بعد از پیچش دردناکی که اون احمق به دست های ظریفش داد اخ بلندی گفت!
+:من هیچ موجود منحرفی رو تو خونه م راه ندادم!!!!
جیغ نه چندان مردانه ای کشید و با لگد از تمام وجودی که به دستگاه پتو پوش شده ی اون احمق زد ،خودش رو از دام دست های بزرگش آزاد کرد.
چشم های پسرک درجا گشاد شد و داد بلندی کشید!
بکهیون با نیشخند برای گوش های همسایه هاش دعا کرد و شروع به کشیدن گوش های بزرگ اون منحرف کرد که حالا از درد خم شده بود!
+:مثل آدم بگو اینجا چه غلطی میکنی؟
جدی بودن صداش باعث شد پسر بزرگتر با چهره سرخ شده از درد به طرفش برگرده و با همون چهره که تنفر رو بازتاب میکرد به بکهیون زل بزنه!
نفس عمیقی کشید و بعد از جمع و جور کردن خودش و نیشگون گرفتن دست های بکهیون و جدا کردنش از گوش های بیچارش شروع به صحبت کرد؛
_:من همون گرگ لعنتیم که دیشب زیرش کردی!
سکوت چند دقیقه ای که بعد از حرف پسر لخت ایجاد شد،با صدای خنده های هیستریک وار پسر کوچکتر از بین رفت و بکهیون در حالی که داشت به این فکر میکرد که حالا واقعا اون گرگ سیاه کجاست به پسر پوکر رو به روش زل زد...
+:نگو که انتظار داری همچین چیز احمقانه ای رو باور کنم؟
با صدایی که از خنده خش دار شده بود گفت و بدون اینکه اشکی داخل چشم هاش بخاطر خنده جمع شده باشه،چشم هاش رو مالش داد و با نگاه متقابلی به اون احمق زل زد.
ذهنش در یک لحظه پرشد از صحنه مانهوا هایی که با ژانر گرگینه بودند و بکهیون هر سری با چهره پوکر شده اون هارو میخوند!پسر روبه روش قطعا یه منحرف رد داده بود!
پسر بزرگتر همچنان به اون پسر کوچولو که جرئت کرده بود باهاش خودمونی حرف بزنه زل زده بود و از اینکه اون بچه گستاخ با یه آلفا لعنتی که خودش باشه بحث می‌کرد نیشخند زد!
پوزخند صداداری زد و با بالا آوردن مچ زخم شده اش،سعی کرد دیشب رو یادآوری کنه.
بکهیون نگاه دیگه ای به اون پسر کرد و با چهره ای که انگار میگفت:
آره هر کس که زخمی باشه اون حیوون مظلومه و این احمق رد داده تو خونه من چه غلطی می‌کنه
به او خیره شد.
دست به سینه به دیوار کنارش تکیه داد و با پوزخند آرومی چشم هاش رو بست.
+:خب قطعا من حرفتو باور کردم!
چشم هاش رو باز کرد و بعداز اخم سمجی که دوباره بین ابروهاش جا داد،جیغ بلندی کشید
+:از خونم برو بیروووون!

~~~~
پارت چهارم ناجی آپ شد😍💕
ووت و کامنت فراموش نشه❤️
امیدوارم به ده تا ووت برسه😉✨
#exo
#fic
#exofic

🪐🔮𝚂𝚊𝚟𝚒𝚘𝚛🔮🪐ناجـیUnde poveștirile trăiesc. Descoperă acum