✨🌼Savior🌼✨ part:21

513 188 28
                                    


اینکه دو پسر جوون وحشیانه و عین کسایی که چند ماهی میشد غذا نخوردند،به گوشت جلوشون حمله کرده بودند و تند تند گاز کوچیک روی میز رو جا به جا میکردند و گه گاهی سر اینکه یه وقت سرمایه با ارزششون نسوزه باهم دعوا میکردند،واقعا صحنه دیدنی بود!

_:بیون بکهیون دستتو از روی گوشتم بردار!!!!

+:اون گوشتی که میگی برای منم هست!!!!

با وضع ناله های بلند و جیغ و داد های معده بدبخت جفتشون،اینکه همچین مکالمه ای داشته باشن زیادی عادی بنظر می‌رسید!
به هرحال اون دو برای رسیدن به این مرحله کلی سختی و تلاش کرده بودن!

_:دستتو بردار!

+:کل پول رو من در اوردم نه تو آلفا!!!

قیافه جفتشون تعریف خاصی نداشت،دیگری با صورت برافروخته و سرخ شده و گوش هایی که بخاطر بزرگ بودن بیش از حدشون زیادی کیوت بنظر میرسیدن و کل قیافه عصبانیش رو بامزه نشون میدادن ، به پسر کوچیکتر که با لب ها و چشم های آویزون و صورتی که تقریبا به کبودی میزد به فرد جلوش زل زده بود و هر از گاهی صدای غرغر هاش شنیده میشد...

+:بیا باهم کنار بیایم پارک چانیول...

با لحنی که زیادی درمونده و بخاطر جمله ای که قبلش گفته بود شرمنده بنظر می‌رسید گفت و با تکون خوردن سر آلفا به نشونه مثبت،لبخند آرومی زد.

گوشت روی گاز کوچیک میز رستوران بخاطر پخته شدنش با صدای بلندی جلز ولز میکرد و این قضیه،هیچ کمکی که به دل گرسنه و بیچاره اون دو نمیکرد،بلکه در حال در اومدن ناله ی بدبختانه اون دو شده بود و چشم های بیشتر افراد داخل رستوران رو به گرد ترین حالت ممکن کرده بود...اینکه دو نفر با لباس های تنگ و پاره شده مثل قحطی زده ها به سمت غذا حمله کرده بودن زیادی غم انگیز بنظر می‌رسید!

_:منم تو کارا بهت کمک کردم امگا...
سخت تلاش کردنای من رو نادیده نگیر!

جوری مظلومانه و با لب های قنچه شده گفت که بکهیون چند لحظه به هویت فرد رو به روش و اون چهره معصوم شک کرد! توله گرگ رو به روش پارک چانیول وحشی و دیوونه بود؟؟

+:می‌دونم...ببخشید..

بکهیون هم با لحن متاسفی گفت و به بحث مسخره ای که خود لعنت شده اش باعث شروعش شده بود خاتمه داد و با دیدن جمع شدن لب های آویزون پسر گنده جلوش،پوف آرومی کشید.

جو رستوران دوباره به حالت آروم و بی سر و صدای چند دقیقه قبل از ورود دو پسر شاد و بی پروا شده بود و مردم هم با دیدن سکوت عجیب دو عامل سر و صدا ،به کار خودشون برگشته بودند و غذاهای خودشون رو با بی حسی می‌خوردند..

با پخش شدن بوی گوشتی که به بهترین شکل ممکن درحال پخته شدن بود دو پسر، لبخند گشاد و پر ذوقی زدن و با چشم های قلب شده به اون تیکه گوشت کوچیک که حسابی دلشون رو برده بود خیره شدند.

🪐🔮𝚂𝚊𝚟𝚒𝚘𝚛🔮🪐ناجـیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora