☔🪐Savior🪐☔part:5

962 308 9
                                    


~~~~
گونه ی زخمی دردناکش رو با کیسه ی یخی که روش گذاشته بود آروم میکرد و هر از گاهی به اون آدمیزاد وحشی نگاه می انداخت.
قیافه بیخیال و هر چند از خودراضی اون وحشی،براش عجیب و رو مخ بود!
همین چند دقیقه پیش از دست اون انسان کوتوله سیلی خورده بود!!!
اون کوتوله نمیترسید آلفا بلایی سرش بیاره؟؟
اصلا اون بچه کوچولو که بنظر میومد یه امگای ضعیف باشه ،چطور همچین قدرتی داشت که بادمجون بزرگی رو زیر چشم آلفا به وجود بیاره؟!
هوف بی صدایی کشید و با اخم پررنگی،به دیوار شکافته شده روبه روش زل زد.
بکهیون اون طرف پذیرایی، با کمی عذاب وجدان که سعی داشت داخل چهره ی خسته اش بزور نده به اون منحرف چشم غره کوتاهی رفت و بعد از صاف کردن چشم هاش،روی مبل بی رنگ و روش جابه جا شد.
+:نمیخوای جواب بدی کی هستی؟
با لحن جدی و آرومی پرسید و آماده بیرون انداختن اون غریبه از خونه درب و داغونش و زنگ زدن به پلیس شد.
درحالی که از کبودی بزرگی که زیر چشم آلفا به وجود آورده بود راضی و کمی هم عذاب وجدان داشت پوزخند روی لب هاش رو کش آورد و بعد از بررسی دوباره ی اون موجود گنده،به پتوی بیچاره اش که دور دیک لعنت شده ی اون بی شرف پیچیده شده بود چپ چپ نگاه کرد.
باید با همین یه پتوی خوشگل داغونش خداحافظی میکرد!
_:من آلفام
پسر بزرگتر با خونسردی گفت و به واکنش اون کوچولو خیره شد.
نمیدونست چرا وقت استراحت گرانبهاش رو برای توجیح پسر روبه روش گذاشته و داره خودش رو خسته می‌کنه!!
به هرحال که پسرک اجازه نداشت چیزی بگه!چانیول با اینکه رهبر پک یا شاهزاده روستاشون نبود،ولی آلفا محسوب میشد و بعد از هزار بار فرو شدن قانون های لعنت شده توی سرش و ده هزار بار مرور کردن همه اونها،میدونست که دسته ی آلفا،هرچی که بخوان،باید انجام بشه!
و حالا این براش سوال بود...
این کوچولوی زشت چرا همچین چیزیو نمیدونست؟
یک تای ابروش رو بالا انداخت و با قیافه حق به جانبی، دست به سینه شد.
بکهیون نگاه کلافه ای به در و دیوار خونه اش کرد و با حرص به طرف آلفا برگشت.
+: نمی‌فهمم چرا باید همچین اسم مسخره ای داشته باشی!
و محض رضای خدا ،من برای چی باید اسم تورو بدونم!
فقط بگو اینجا چه غلطی میکنی!
با صدای بلندی حرفش رو به اتمام رسوند ....
چند دقیقه سکوت که بعد از حرف بکهیون  به وجود اومد،به لطف چانیول شکسته شد ...
_:من یه گرگ لعنتیم!یه آلفا!یه  گرگینه مهم!چطور جرئت میکنی سرم داد بزنی!
غرش بلندی که چانیول کرد،لرز کوتاهی به بدن بکهیون انداخت،هرچند بکهیون با اخم های توهم رفته به تبعیت از چانیول،بلند شد و با همون تن صدا جواب چانیول رو داد!
+:تو فقط یه توهمی لعنتیی!
بعد از اتمام حرفش ،به چشم های درخشان پسرک زل زد.
چشم های براقش برای چند ثانیه حواس بکهیون رو پرت شب گذشته کرد!
فلـشـ بکـ:

آبی آسمانی که بین صبح نزدیک گمشده بود و مردمک های سیاه رنگش،بین برق چشم های درشتش می درخشید و دریای دو رنگ بین خودش را نشان میداد و تلفیق رنگ های آبی پر رنگ و کم رنگ چشم های اون گرگ،قطعا از بی نظیر ترین نقاشی های جهان بود!
حال:
کسی داخل ذهن تحلیل گرش  جیغ دردناکی کشید وات دِ فاک بلندی گفت!
به هرحال ، بکهیون احمق نبود که مثل آدم جلوش توهم بزنه!
و یه دلیل قانع کننده دیگه هم این بود که دراز روبه روش مثل اون گرگ چشم های آبی رنگ نداشت!
پوزخند کشیده ای زد و سرش رو به طرف دیوار کنارش گرفت.
شاید آدم رو به روش مواد مصرف کرده بود!!!اونم خیلی زیاد!!
گشادی زیادی چشم هاش ،باعث شد ماهیچه روی پلک هاش سنگینی کنه و بکهیون به اجبار،پلک محکمی بزنه!
اما تا قبل از اینکه از درد چشم هاش واکنشی بده،به طرف آلفا برگشت و با شنیدن دوباره ی صدای خورد شدن چیزی ،تو فضای مهی ایجاد شده داخل مغزش فرو رفت.
آلفا با خونسردی،از پایین به چشم های پسرک انسان زل زد و بعد از اینکه خر خری کرد،پوزخند آرومی گوشه ی پوزه سیاه رنگش نشوند(!)
تبدیل شدن به گرگ،براش مثل همون اولین روز هایی تازه تبدیل شده بود سخت بود و نمیدونست چرا سعی در ثابت کردن هویت گرگینه ای خودش داشت!
+:تو واقعا ...یه گرگینه ای؟
با لکنت و تن صدای آرومی پرسید و بعد از اینکه نفس عمیقی کشید،تکون خوردن سر اون گرگ رو احساس کرد.
~~~~
+:تو یه گرگینه ای و حالا هم به انسان تبدیل شدی...پس از خونم گمشو بیروووون!
آلفا چشم غره ای نثارش کرد و با نیشخند همیشگی خودش به سمت بکهیون ،که از ترس به سمت گوشه ترین قسمت خونه رفته بود خم شد.واقعا فکر میکرد آلفا نمیتونه بهش برسه؟
_:تو دیشب منو زیر کردی!انتظار نداری که با این وضع از خونه ی داغونت برم؟
بکهیون با شنیدن لفظ خونه ی داغون،سکوت چند ثانیه ای کرد و در اخر،نفس بلند و کلافه ای کشید.
مغزش ،با موجود درونش که شدیداً ترسو بود همکاری کرده بود و می‌گفت که هرچه زودتر به پلیس زنگ بزنه و این دیوونه رو از خودش دور کنه!
هرچند پایین بدنش،قلب و عذاب وجدانش باهم چایی می‌نوشیدند و به حال اون گرگینه گریه میکردند!
آخر سر،بکهیون،تسلیم وجدانش شد!
+:فقط تا زمانی که خوب بشی!

پارت پنجم آپ شد😍ووت و کامنت فراموش نشه~✨💞

🪐🔮𝚂𝚊𝚟𝚒𝚘𝚛🔮🪐ناجـیTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang