✨🔪Savior🔪✨ part:52

304 105 32
                                    

+:یول؟

چشم های درشتش،به دلیل وجود درد پخش شده ی داخل بدنش به حالت نیمه باز در اومدن و البته که با دیدن تار شدن صفحه دیدش و دردی که سریعا داخل مغزش پخش شد،ناله ی کوتاهی کرد.
صدا شده بود،اما کسی که صداش کرده بود اونقدری صدای آشنا و دلنشینی داشت که چانیول حتی قصد نداشت که تشخیص بده اون آدم کیه و یا حتی خودش توی همچین جایی چیکار می‌کنه !
همینکه احساس میکرد اون صدا مطلق به بکهیون باشه،براش کافی بود و احساس خوشحالی زیر پوستی ای رو برای به وجود می آورد.

+:چان؟

بکهیون که متوجه چشم های نیمه باز آلفای روی تخت شده بود،با صدای آرومی زمزمه کرد و لبخند روی لب های خشک شده اش رو کش داد.
آلفای عزیزش حالا درست رو به روش بود و این شاید بهترین حسی بود که بکهیون مریض میتونست توی اون شرایط داشته باشه.

_: لطفاً لمسم نکن چون نمیخوام از رویای قشنگم بیدار بشم.

چانیول با صدای بم و خشداری که بخاطر طولانی شدن خوابش به وجود اومده بود،زمزمه خسته ای کرد و سعی کرد به اینکه رویای بکهیون چقدر واقعی و گرم و نرم بنظر می‌رسید فکر نکنه.
مخصوصا با وجود لمس دست های نرم بک که به آرومی دست هاش رو نوازش میکردن،چانیول نمیتونست تمرکز درستی داشته باشه.

+:بهتره از خواب بیدار بشی پارک چانیول !
من رو به روت نشستم و واقعا نیاز دارم که چشم هات رو به گشاد ترین حالت ممکنش ببینم.

و البته که با وجود صدای بلند تر شده ی بک هیون و جوری که کمی جلوتر پیش رفت و مشغول نوازش موهای چانیول شد،پسر بزرگتر هنگ کرده سریعا از حالت دراز کشیده در اومد و البته که بخاطر زخم هاش ناله‌ی بلندی کرد.
هرچند بی توجه با چشم های گشاد شده به پسر کوچیکتر که با لبخند فوق کیوتی بهش خیره شده بود نگاه کرد و جوری به سمت گونه های بک هجوم برد که فرصت هرگونه واکنشی رو از پسر گرفت.

_:اینا چشون شده ؟؟
چرا انقدر آب شدن بیون؟؟

+:هی چان !
تو الان باید بخاطر دیدن من اشک ذوق بریزی !
نه اینکه با گونه هام ور بری دیوونه !!

بکهیون با خنده دست های پر تلاطم چانیول رو که با نگرانی بهش خیره شده بود رو کنار زد و با آروم ترین حالتی که میتونست و آسیبی به زخم های تازه درمان شده ی چان نمیزد، وارد آغوش پسر بزرگتر شد.

+:دلم برات تنگ شده بود...

_:من بیشتر لعنتی....

و البته که چان بی توجه به گز گز های بدنش و جوری که حتی سوزش های آشکاری رو روی گردن و کمرش احساس میکرد،پسر کوچیکتر رو بیشتر به خودش فشار داد و عطر بدن بک رو وارد بینیش کرد.
هرچند بعد از مدتی که هر دو به آرامش نسبی ای رسیدن،چانیول تازه متوجه گردن کاملا کبود و سیاه شده ی بک هیون شد.

🪐🔮𝚂𝚊𝚟𝚒𝚘𝚛🔮🪐ناجـیWo Geschichten leben. Entdecke jetzt