✨🥟Savior🥟✨ part:30

466 158 39
                                    


+:چه کاری باید انجام بدم؟

بکهیون خیره به مردی که حتی جو سنگین، روی مولکول های لباس اون هم دیده میشد و بر عکس بکهیون که خوش و خرم و با لباس گیلاسیش جلوی اون مرد هیکل درشت ایستاده و با ذوق مثل پاپی ها درحال تکون دادن دم خیالیش بود،استوار ایستاده و درست مثل طعمه هوس انگیزی به پسر بیخیال رو به روش نگاه میکرد..

:اومم...شاید باید از کاری که قراره انجام بدی سر نظر کنم و تورو وارد کار دیگه ای بکنم؟

مرد با نیشخند ترسناک و دیوثانه ای خیره به چشم های براق و پر از اشتیاق بکهیون گفت و پسر کوچکتر با نفهمیدن منظور مردی که با نگاه ترسناکش درحال قورت دادن پسر بود،نفس عمیق اما آرومی کشید..

+:بله؟

:لازم نیست نگران باشی.
کار خوبی داری و حقوق خوبی هم بابتش میگیری..

+:به هرحال باید بدونم قراره چه کاری انجام بدم مگه نه؟

بکهیون با حس خفگی ناگهانی که از اون مکان تاریک و مرد گنگ رو به روش پیدا کرده بود،سرفه مصلحتی کرد و با کمی مالوندن چشم هاش و سعی در بهتر دیدن اطرافش،چشم هاش رو ریز کرد... احساس خوبی به این ماجرا،یا درواقع کاری که آگهی اون رو در جلوی مغازه ای دیده بود نداشت...

:اومو! تو چقدر سخت میگیری پسر جون..
این کاریه که مطمئنم میتونی بهترینتو توش نشون بدی بیون بک هیون شی... !

و اون نیشخند ترسناکی که دوباره زد،باعث شد بکهیون با اخم غلیظی که معمولا روی صورت کیوتش شکل نمی‌گرفت و باعث فشار سرش نمیشد رو به وجود بیاره و با همون وضع سرش رو تکون بده.

+:کارم از کِی شروع میشه؟

:سوال خوبیه.
از همین امشب بیون شی...

نه...
قطعا چهره مرد ترسناک جلوش و نیشخند های منظور دارش نمیتونستن بی دلیل باشن !
نه تا وقتی که چشم هاش لحظه به لحظه بدن بکهیون رو بیشتر از قبل سوراخ میکردن و درست مثل لیزر نامرئی درحال تیکه تیکه کردن بدن پسر کوچکتر بود....

+:شب می‌بینمتون...

:هوم...می‌بینمت

با تعظیم کردن و بررسی دوباره وضعیت اتاقی که وارد اون شده بود،نگاهش رو از مرد جلوش گرفت و با تمام سرعتی که از پاها و بدن خودش انتظار داشت،شروع به راه رفتن کرد...
به چه دلیل جهنمی کاری که حتی نمیدونست چیه رو قبول کرده بود و اون سند کوفتی رو امضا کرده بود....بکهیون با وجود مود اون مرد واقعا نمیتونست تا شب آرامش خیال داشته باشه و صاف صاف تو جاش راه بره....
کاری که شب ها انجام میشد قطعا کار ترسناکی بود...مگه نه؟

_:چت شده ؟ چه کاری قراره انجام بدی؟

چانیول با دیدن خارج شدن بکهیون از اون خونه و احساس بی توجهی پسر امگا به خودش،این رو پرسید و با کشیدن نفس عمیقی،به دنبال پسر کوچیکتر راه افتاد...

🪐🔮𝚂𝚊𝚟𝚒𝚘𝚛🔮🪐ناجـیOnde histórias criam vida. Descubra agora