✨🌍Savior🌍✨part:7

831 274 9
                                    


+:من بابت تاخیرم عذر میخوام...
با لحن محکمی جواب داد و سعی کرد که ترس درونشو مخفی کنه!
رئیسش پوزخند صداداری زد و بعد از اینکه دست هاش رو از جیبش خارج کرد با قیافه ای که از بالا به بکهیون نگاه میکرد ،به اون پسر خیره شد.
بکهیون میدونست اگه رئیسش شروع به غر زدن بکنه تقریبا سه ساعتی باید بخاطر درد گوشش ناله کنه!
قبل از اینکه رئیس از خودراضی و پر حرفش شروع به حرف کنه طی یک حرکت انطهاری ،سمت رئیسش پرید و بعد از اینکه تاظیم کوتاهی کرد،با لحن بلند و مثلاً متأسفی شروع کرد.
+:رئیس واقعا متاسفم ...دیگه تکرار نمیشه!
رئیسش با همون پوزیشن سرپا و دست به سینه،چپ چپ نگاهش کرد و بعد از تکون دادن سرش و بعد هم رفتنش از داروخونه خیال بک رو راحت کرد!
بعد از اینکه از رفتن رئیسش مطمئن شد،کمرش رو صاف کرد و چشم غره کلافه ای به اون دراز لعنتی که با بی‌خیالی روی صندلی مشتری ها لم داده بود و با نگاه تیزی به همکارش نگاه میکرد ،داد.
+:واقعا که نمیخوای تا زمانی که شیفتم عین کرفس اینجا بایستی؟
با لحن بی حوصله ای خطاب به آلفا پرسید و بعد از اینکه چند قدم برداشت و کنار همکار قدبلندش روی صندلیش نشست نگاه دوباره ای به اون احمق انداخت.
تاخیر امروزش رو مدیون اون احمق بود!
هرچند تقریبا پنجاه درصدش بخاطر خسیس یا در واقع نداشتن پول بود! به هرحال ،اگه قرار بود مثل همیشه سوار اتوبوس تقریباً نزدیک به خیابون خونش بشه،باید هزینه دو نفر رو پرداخت میکرد و این اصلا به مزاج مغز خسیسش خوش نمیومد!
به هرحال اون که پول رو نمیرید یا حتی شغل تاپی نداشت!نیشخند خبیثانه ای بخاطر کارش زد.
_:فراموش نکردی که من یه آلفام؟
صدای بم اون دراز ،از افکار خبیثانه و پیروزمندانه اش خارجش کرد.
طرز نگاهش رو به پوکر تغییر داد و بعد از اینکه از صندلیش بلند شد و به طرف پسر بزرگتر رفت،برای بار دوم بازوش رو کشید و اون رو به طرف قسمت فروشنده ها هدایت کرد و غرغر ها و غرش های اون گرگ گنده رو به سمت چپ پایین تنش منتقل کرد.
+:همینجا میشینی و هرچی که خواستم رو بهم میدی فهمیدی؟
با قیافه جدی پرسید و بی توجه به ناله از روی درد آلفا چشم غره ای بهش داد .
_:یادته که دیشب زیرم کردی لعنتی؟؟؟
پسر بزرگتر با داد پرسید و بکهیون با قرار دادن دست هاش روی لبش ساکتش کرد.
آلفا بعد از اینکه ناله ی آرومی کرد با دست هاش که از زیر اون پیراهن کمی از کبودیش مشخص بود ،پای دردناکش رو به بکهیون نشون داد.
میزان اخم روی صورتش رو خیلی آروم افزایش داد و بعد از بررسی پای اون دراز آه بی صدایی کشید.
عذاب وجدان لعنتی!
توی دلش فحش بلندی به خودش و اون ماشین لعنتی داد و بعد از اینکه مشتری منتظر روبه روش رو به سمت همکارش راهنمایی کرد و معذرت خواهی کوتاهی کرد،به سمت وسایل داروخونه چرخید از بین اونها،ضدعفونی کننده و یک چسب زخم قهوه ای رنگ رو برداشت و به طرف آلفا که خیلی آروم یه گوشه از صندلیش نشسته بود برگشت.
ناراحتی توی چشم هاش موج میزد و آلفا از اینکه این چهره اون کوتوله رو میدید لذت میبرد!اون بچه زیادی پررو بود و همینکه روی زمین نشسته بود و به آرومی پاهاش رو ضدعفونی میکرد براش یه برد محسوب میشد!
امگای چشم سفید!
با نیشخند از روی رضایتی به اون بچه که عذاب وجدان از چشم هاش سرازیر بود زل زده بود و از توجهش لذت میبرد!
در ذهنش سیلی بلندی به خودش زد و از شوک حرفی که داخل سرش زده بود،سایه ترسناکی روی صورتش از حرص افتاد و فورمون های بوی آهن زنگ زده اش رو آزاد کرد.
با بوی عجیبی که داخل فضای داروخونه پخش شد،کمی به طرف بالا خم شد و بعد از بررسی آرومی که انجام داد،شونه هاش رو بالا انداخت.به هرحال که براش مهم نبود چیشده!
بعد از اینکه پای زخم شده اش رو ضد عفونی کرد،سرش رو به طرف چهره خوش و لبخند زده اون دراز برگردوند.
چهره جدی خودش رو حفظ کرد و بعد اینکه نیشخند آرومی به فرم صورتش اضافه کرد،چسب زخم رو با ضربه تقریبا محکمی روی زخم کوچیک ولی عمیق آلفا کوبوند.
آلفا از درد وارد شده روی مچ پاهاش،داد مردونه ای کشید و بعد از اینکه چشم غره کشیده ای به پسرک پایین پاش داد زیر لب «این دفعه ام از خیرت می‌گذرم »رو زمزمه کرد.
هرچند در حدی بود که بکهیون بشنوه! و بعدش تک خند متعجبی بزنه!
+:خِیل خب! امیدوارم به پر و پام نپیچی و علاف نچرخی !
لبخند آرومی زد و بعد از اینکه زانوهاش رو بلند کرد،دست هاش رو به نشونه تموم کردن کارش به هم کوبوند و پریدن آلفا از ترس به هوا رو نادیده گرفت.
_:تو حتی اسم منو نمیدونی!...
پس نمیتونی بهم دستور بدی!
با لحن حق به جانبی جواب داد و بعد از اینکه دستش رو از روی قلبش برداشت نیشخند آرومی زد.
+:اسمت چیه؟
برعکس کار چند دقیقه پیشش،همچنان لبخند روی لب هاش بود و بعد از اینکه سوالش رو پرسید،حتی عمیق تر هم شد!
آلفا که از لحن و لبخند مهربون روی لب های بکهیون متعجب شده بود،کمی خودش رو جمع و جور کرد و بعد از اینکه دست هاش رو جلوی صورتش گرفت و سرفه کوتاهی برای صاف کردن صداش کرد،با ریز کردن چشم هاش به تن صدای آرومی جوابش رو داد.
_:آلفای غالب...چانیول..پارک چانیول
بکهیون همراه با لبخند عمیقش‌ سری تکون داد و دستش رو به طرف چانیول دراز کرد.
+:بکهیون...بیون بکهیون
چانیول اول سعی کرد دست دراز شده ی بکهیون رو نادیده بگیره و این رو داخل مغزش دوره کرد که اون یه آلفاست!
هرچند نتونست لبخند ملیح روی لب های بکهیون رو نادیده بگیره....
با اکراه دستش رو داخل دست های بکهیون فرو کرد و بعد از اینکه زیر چشمی،فشار آرومی به دست های امگا مدلش وارد کرد با چهره برزخی عقب کشید.
لبخند خسته بکهیون از لب های خشک شده صورتی رنگش،پاک نشد!بالاخره پس از مدت ها، از این همه تنهایی در اومده بود...
~~~~
دیدن اون پسر با قیافه خسته و لبخند کوچیکش،باعث میشد کمی به اون بچه آسون تر بگیره!
وگرنه از اینکه جاش زیادی سفته و محیط بوی جالبی نداره و دیدن باسن همکار اون احمق،که هر از گاهی خم میشد و از پایین دارو هارو می اورد ،اصلا براش جالب نبود!
بکهیون بعد از اینکه با لبخند ،به مشتری آخر رسید و خداحافظی معصومانه ای کرد،ناله ای سر داد.
+:خوبه بهش گفتم علاف نچرخه!
نگاه پوکرش رو سمت چانیول که با خیال راحت به میزش تکیه داده بود و با نگاه جدی به مگس روی دیوار خیره شده بود داد و آه متأسفی کشید...

نظر و ووت و فالو یادتون نرهㅠ~ㅠ
#exo
#fic
#chanbaek

🪐🔮𝚂𝚊𝚟𝚒𝚘𝚛🔮🪐ناجـیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora