✨🕸️Savior🕸️✨ part:47

294 113 29
                                    

اون نباید ذره ای ترس و چهره دردمندش رو به کسایی نشون میداد که همین الانش هم با پررویی تمام وارد خونش شده بودن و به پیشونی عرق کرده اش که از درد بود، خیره شده بودن.
اون با وجود آلفا بودنش بخاطر همچین دردی ،رسما متوجه خم شدن کمرش شده بود و جوری که انگار دنیا به آخر رسیده باشه میخواست از درد فریاد بزنه؛ پس امگای بیچاره اش چه حالی داشت؟...

_:لعنت ...

چانیول با چشم های قرمز شده ای که رگه های ترس و نگرانیش بخاطر بکهیون به راحتی داخلش دیده میشدن زمزمه کرد و از دیدن یکی از افراد کیم که نزدیکش اومد و جوری که از دیدن حال چانیول خوشحال شده باشه پوزخند ریزی زد،نفس کوتاهی کشید.
الان وقت خوبی برای پایین آوردن فک یه احمق نبود،اون الان فقط باید نگران حال بکهیونش و جوری که ناله هاش بخاطر گوش های تیز چان به گوشش میرسید می بود.

:بعضی از مردمی که شما رو توی راه دیدن،گزارش یه موجود عجیب غریب پیش شما رو به ما دادن آقای پارک.
و ما هم موظفیم هرچی که عجیب غریب و ترسناک باشه رو از بین ببریم ...
شاید بهتره به اون موجود بگین خودش رو نشون بده.

مرد با نیشخندی که از دیدن خونسردی چانیول کمی کم رنگ تر شده و نشون از عصبی شدنش بخاطر بی توجهی چان بود،با صدای بلندی طوری که کیونگ و جونگین هم از خواب بیدار شدن فریاد زد و اینکه صدای ناله ی دردمند بک با وجود فریاد اون مرد حتی بیشتر شد،باعث شد چانیول رسما بخاطر بدبختی که توش گیر افتاده بود متوجه بغض خسته ی توی گلوش بشه.

اون برای بکهیون زیادی ضعیف میشد...
اون برای بکهیون یک مرد درمونده و خسته میشد که حاضر بود برای برگشتن دوباره ی چشم های مهربون و با انرژی امگاش دستش رو به هر سمتی دراز بکنه.نه ! درواقع اون حاضر بود خودش رو برای بکهیونی که  رایحه دردمندش به شدت خارج شده بودن و طوری که هق هق میزد بکشه و طوری توی این کار مصمم بود که کم کم خودش رو جمع کرد و با چهره جدی بی توجهی به دردش،به اون مردهای احمق خیره شد.

_:تنها موجودات عجیب غریبی که درحال حاضر توی خونه ام وجود دارن شما مگس های بیکارین و شاید باید شخصا به شهردار این شهر کوفتی اطلاع بدم که دارین برام مزاحمت ایجاد میکنین.

چانیول با سردی و جدیتی که شاید بخاطر غم شدید روی قلبش بخاطر درد کشیدن بکهیونش بود،گفت و از دیدن کیونگی که با نگرانی به سمت اتاق بک رفت و توجه چند نفری از افراد داخل هال خونه رو جلب کرد،نفس عمیقی کشید.

:شما نمیتونین چنین چیزی رو به پلیس این منطقه بگین آقای پارک !
ما از بیشتر مردم چنین گزارشی گرفتیم و لازمه که خونتون رو بگردیم.

مرد با نیشخند موفق آمیزی گفت و البته که از دیدن چهره حتی سردتر و ترسناک تر شده ی چانیول کمی از پوزخند بلندی که زده بود پشیمون شد.
اون میدونست چانیول تا چه حد قابلیت خطرناک شدن داره..
مخصوصا با وجود دیدن افراد چان که با چشم های قرمز شده ای تو این وقت شب درحال تمرین تیراندازی بودن و البته که قبل از فهمیدن این موضوع هم متوجه وحشیانه بودن حرکات مرد جلوش بود.چانیول یکم زیادی توی شهر معروف بود.

🪐🔮𝚂𝚊𝚟𝚒𝚘𝚛🔮🪐ناجـیOù les histoires vivent. Découvrez maintenant