✨❄️Savior❄️✨part:13

633 210 18
                                    


+:بابت موضوع پیش اومده متاسفم...

صداش کاملا خستگی و معصومیتش رو میرسوند و بکهیون با درموندگی،انگشت هاش رو روی هم می‌فشرد.
سرش رو به نشونه تاسف خم کرد و باعث شد،دسته ای از موهای قهوه ای رنگش که طوری بلند شده بودند که به گوشش می رسیدن،از کنار گوشش سر بخورن و روی چشم های ریز شده و برق دارش بریزن و کمی دیدش رو تار کنن...

:توی لعنتی ببین چه بلایی سر صورت خوشگل پسرم آوردی؟؟؟

مادر پسر با حرص از زیر دندون هاش غرید و با پاهایی که سریعا راه خودشون رو برای کشتن پسر ببچاره پیدا کردن،تقریبا به سمت بکهیون هجوم برد،ولی با شنیدن صدای غرش چانیول و دست پسرش که اون رو با ترس متوقف کرد،به سختی و البته تعجب،دوباره روی صندلیش نشست و همچنان نگاه زهراگینش رو به بکهیون دوخت.

چانیول بالاخره نگاه خیره اش رو از پسر ترسیده و کتک خورده گرفت و در کمال خونسردی،نگاه خیره اش رو به بکهیون داد که به طور چشم گیری از یک گربه ی وحشی که مدام درحال پنجول کشیدن بود،تبدیل به یه پاپی مظلوم بشه که شدیدا دل همه ی اعضای اون اتاق رو لرزونده بود!
البته که آلفا در دلش یادآوری کرد که اون یه توله گرگ بی اعصابه که از قضا با اینکه یه امگای بی عرضه اس،ولی قدرتش حتی بابای چانیول رو هم در آورده ...
جو به طرز مسخره ای سنگین شده بود و تقریبا مولکول های سنگینیش،روی شونه های پسر کوچیکتر نشسته بودن و اونها رو خم کرده بودن،هرچند این جو،به لطف چانیول بی حوصله،شکسته شد.

_:نمیریم خونه؟

کاملا بی حوصله کلمات رو بیان کرد و بی توجه به چهره پوکر شده همه ی افراد داخل اتاق،چرخی به چشم هاش داد.
انگار این دراز همون کسی نبود که یه مشت زیر چشم های کوچیک پسر دبیرستانی کاشته بود و کل تقصیرات گردنش بود!
به هرحال اون یه آلفای لعنتی بود که حتی براش مهم نبود انگشت اتهامات،روی بکهیونه و شاید با گندی که زده بود،پسر کوچیکتر ممکنه از کار جدیدش اخراج بشه!
معلوم نبود اون احمق بازی رو برای چی انجام داده بود وقتی که قرار بود به کل زندگی بکهیون گند بزنه!

:خب آقای بیون...

با صدای مدیر دیوونه خونه،چهار سر کنجکاو و منتظر به طرف منبع صدا برگشت و جمیعا،با چشم های ریز شده به دهن باز مونده مدیر زل زدند.

:چه توضیحی برای کارتون دارید؟

بی حوصله بیان کرد و خودکار داخل دستش رو از حرکت بازداشت و به بکهیون مضطرب شده خیره نگاه کرد.

+:ام چیزی ...

_:این بچه ی بی ادب شغل احمقانه این امگارو مسخره کرد و از قضا که من در انجام این شغل احمقانه حضور داشتم،یه همچین چیزی برای این بچه ی بی ادب پیش اومد..‌

با اشاره به کبودی زیر چشم پسر بچه با لحن کاملا جدی ای بیان کرد و با حس بیشگون سریعی که از عضله بازوی دست سمت چپش گرفته شد داد تیز و بلندی کشید و همه رو از جاشون پروند.

🪐🔮𝚂𝚊𝚟𝚒𝚘𝚛🔮🪐ناجـیTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang