13

727 195 6
                                    

می‌خواست عکس زیبایی که به تازگی از خودش گرفته بود رو توی اوسیس (اینستاگرام چینی) آپ کنه. اوسیس این روزها خیلی حوصله سر بر شده بود. هیچ پسر جذابی توش پیدا نمی‌شد...
ناگهان چشم‌های لوسی به اکانتی افتاد و زیر لب زمزمه کرد "واو این دیگه کیه؟ وانگ.. وانگ ییبو"

بعد از چند لحظه ادامه داد "یه دقیقه.. این همون به اصطلاح دوست ژان نیست؟ همون دوست خانوادگیشون...چرا یهو همه چیز درهم شد. باید به مامان زنگ بزنم"

بلافاصله شماره‌ی مادرش رو گرفت و وقتی جواب داد بدون لحظه‌ای مکث سریع پرسید "مامان تو چیزی درباره وانگ ییبو می‌دونی؟ همین الان توی اوسیس پیداش کردم. گمونم آشنای خانوادگی ژان یا یه چیز توی همین مایه‌ها باشه درسته؟"

مادرش جواب داد "آره دوست‌ خانوادگی‌ان. یادت میاد وقتی هیجده سالت بود دیدیشون. اما بعد تو رفتی کانادا. حالا چرا کنجکاو شدی؟ آخه ما زیاد درموردشون حرف نمی‌زنیم"

لوسی با نیش باز جواب داد "خب خب...مامان از این به بعد باید دربارشون صحبت کنیم. دخترت همین الان نیمه گمشده‌اش رو پیدا کرد. من واقعا دلم می‌خواد باهاش رابطه داشته باشم"

"دخترم یه چیزی رو فراموش نکردی؟ وقتی هیجده سالت بود هم می‌گفتی عاشق جینگ‌یو شدی اما..."

قبل از اینکه مادرش جمله رو کامل کنه، لوسی سریع گفت "مامان این دیگه مثل جینگ‌یو نیست. ییبووه و یه روزی مال من میشه. هوانگ جینگ‌یو یه احمق بود که همچین دختر قشنگی رو به خاطر دوستی با ژان احمق‌تر و به درد نخور‌تر از خودش، نادیده گرفت. اما ییبو قرار نیست مثل جینگ‌یو باشه. اگه بخواد راه جینگ‌یو رو پیش بگیره می‌دونم چیکار کنم. بعدا بهت زنگ می‌زنم کلاسم داره شروع میشه" و تماسش رو قطع کرد.

گذشته، گذشته است. پسرهای جذاب متعلق به لوسی بودن و کسی نباید این رو فراموش می‌کرد.

***

برای ژان عکس گرفتن یه جورایی کاری حوصله سر بر بود. اما بخاطر اون اتفاق خواهر بزرگش همیشه می‌خواست بدونه کجا میره و ژان مجبور بود این عکس‌ها رو بگیره و برای خواهر بزرگش بفرسته.

ژان به خواهرش پیام داد "جیه دارم به دانشگاه نزدیک میشم. بعدا باهات حرف می‌زنم."

شوان لو جواب داد "آژان مواظب خودت باش. بعد از اینکه کلاسات تموم شد بهم پیام بده"

ژان هم جواب داد "باشه حتما"

ژان ناگهان رو به راننده گفت "عمو ماشین رو ببر به ورودی جنوبی"

راننده پرسید "چرا ارباب جوان؟ همه چیز خوبه؟"

ژان جواب داد "البته عمو. همه چیز خوبه. فقط روبروی ورودی جنوبی پیادم کن"

راننده جواب داد "حتما ارباب جوان"

𝘐 𝘏𝘢𝘵𝘦 𝘠𝘰𝘶Where stories live. Discover now