ییبو بعد از برگشتن به خونه، به طرف اتاق مخفیش به راه افتاد. اتاقی که پشت کتابخونه پنهان شده بود. از پلهها پایین اومد. جای جای اتاق مخفی از عکسهای ژان پر شده بود. کلکسیونی از عکسهای بچگی تا بزرگسالی ژان، سر تا سر اتاق به چشم میخورد. روی مبلی نشست و لیوان نوشیدنی به دست گرفت و مشتاقانه به عکسهایی که با جسم ژان رنگ گرفته بودن چشم دوختچند دقیقه نگاه خیرهایبه عکسها انداخت. زیر لب زمزمه کرد "به همون نرمی و صافی و خوشمزگی بود...درست مثل ۱۳ سال پیش...اما چیکار کردی؟ تو هنوز هم بوسه اولمون رو به یاد میاری شیائو ژان؟"«عمارت لوجیانبین، خانهی پدری شیائو ژان»
لوسی ژان رو بغل کرد و گفت "زود باش گه گه... چرا هیچی نمیگی؟ از دیدن من خوشحال نشدی؟ بهم یه بغل بده... دلم برات تنگ شده بود"
همگی تو پذیرایی عمارت ایستاده بودن و شاهد رفتار لوسی بودن. اما کسی از خود شیرینی زیاد از حد دختر خوشش نمیومد. خانواده شیائو میدونست این دختر میتونه چقدر خودشیفته و خودپرست باشه.
ژان مضطربانه جواب داد "البته.. البته که خوشحالم... چطوری؟ من فقط از دیدنت شوکه شدم"
لوسی با صدایی که حالا شیطانی شده بود پرسید "اما چرا انقدر مضطربی گه گه؟"
با شنیدن سوال لوسی رنگ از رخ ژان بیشتر پرید. نمیدونست چطور واکنش بده.
لوسی گفت "صورتت رو ببین. خنده دار شدی...من که یه جادوگر بد ذات نیستم. من فقط یه شاهزاده خانوم زیبام... یادت نمیاد گه گه؟ زود باش بیا بشین پیشم. شنیدم با وانگ ییبو نامزد کردی."
ژان دیوانه وار به سرفه افتاد. از کجا میدونست؟ اگه همه چیز رو میفهمید چی کار میکرد؟ ژان کنار نشست و موبایلش رو روی میز مقابلش نگه داشت.
لوسی گفت "ژان گه بده گوشیت رو ببینم. از ییبو عکس نداری؟ بده ببینم نامزدت چه شکلیه" و سریع تلفن ژان رو قاپید. ژان بلافاصله دستش رو گرفت."بس کن..." ایستاد و تلفنش رو از دست لوسی بیرون کشید "ازش عکسی توی گوشیم ندارم...خسته ام میخوام استراحت کنم. میرم اتاقم" و به سمت پلهها قدم تیز کرد.
همگی از رفتار جدید ژان متعجب و حیرت زده بودن.
کریستال گفت "شاید بخاطر اینکه خسته است اینطور کرد..."
لوسی با خودش فکر کرد «عصبی و نگرانه... حتما چیزی رو مخفی میکنه... قضیه داره جالبتر میشه... وقتشه یکم خوش بگذرونم». رو به جمع گفت "اشکال نداره خاله. آره شاید خسته بوده بذار یه سر بهش بزنم"
لوسی بلند شد تا به اتاق ژان بره اما کریستال جلوش رو گرفت "خسته است لوسی..."
لوسی اجازه ی گفتن کلمه دیگهای به کریستال نداد "خاله زیاد مزاحمش نمیشم." و این بار بدون دخالت کسی به سمت اتاق ژان رفت.
YOU ARE READING
𝘐 𝘏𝘢𝘵𝘦 𝘠𝘰𝘶
Werewolf─نام فیکشن:࿐🥀I Hate You🥀࿐࿔ ─کاپل: ییـــژان ─ژانر: امپرگ، اسمات، ازدواج تعیین شده ─نویسنده: ɪɴꜰɪɴɪᴛʏʟᴍ44 ─مترجم: Hani🍓💫 ─روز آپ: شنبه ─وانگ ییبو بدنام ترین و بی رحم ترین پسر دانشگاه و شیائو ژان یه پسر شاد و سرزنده و آروم! وانگ ییبو نه تحمل شیا...