هایکوان به محض شنیدن حرف ییبو گفت "اول باید بفهمی اینجا هیچ کاری از دست تو یا حتی من ساخته نیست... مامان حالا قاطی این ماجرا شده. همه از این ماجرا خبر دارن... میدونی میخوام از چی حرف بزنم دیگه؟"ییبو جواب داد "اما گه گه من میخوام بمیره...میخوام بسوزونمش..."
هایکوان سریع گفت "ییبو لطفا درک کن...اگه این بار کاری از پیش ببریم مامان همه چیز رو می¬فهمه...اگه قاطی این ماجرا نبود..."
ییبو بین حرفش پرید و گفت "به خاطر اون همه چی اتفاق افتاده."
هایکوان جواب داد "اون رو مقصر ندون...خودت می¬دونی به خاطر حماقت تو دست به همچین کاری زده... باید..."
ییبو یه بار دیگه حرفش رو قطع کرد و عصبانی داد زد "فعلا برنمیگردم...اگه تو کاری نمی¬کنی، به آدمای خودم برای زنده زنده سوزوندنش دستور میدم."
هایکوان با درموندگی خواهش کرد "التماست میکنم هیچ کاری نکن...یادت باشه اینطوری همه چی رو میفهمه... فقط هیچ کاری نکن..."
ییبو جواب داد "میخوای چی کار کنم؟ با اینکه همه چیز رو میدونم ساکت بمونم؟ هر وقت سرم گرم چیزی بود از تو میخواستم تا کارا رو راه بندازی. این بار بازهم با ژانم برای همین ازت همچین چیزی خواستم اما تو..."
هایکوان با سوال ناگهانیای که پرسید، حرفش رو قطع کرد. "کجا بردیش؟ چرا الان پیششی؟ مگه مامان نگفت به دیدنش نری؟"
ییبو صداش رو بالا برد "برام مهم نیست مامان چی گفته. هیچ ربطی بهم نداره... آره الان کنار ژانم و این رو بدون که به افرادم زنگ میزنم تا وقتی نفس می¬زنه، آتیشش بزنن. اونوقت میفهمه چه حسی داره...من ساکت نمیشینم."
هایکوان دوباره خواهش کرد "باید ساکت بمونی تا وقتی که مامان از این قضیه کنار بکشه. به عنوان برادر بزرگترت ازت خواهش میکنم برای یه بار هم که شده به حرفم گوش کن لطفا"
ییبو گفت "گه گه التماست میکنم...بعد از دونستن همهی اینها حس خوبی ندارم... لوسی عوضی پاشو از گلیمش درازتر کرده و من اون موقع نبودم...اگه اونجا بودم..."
هایکوان اجازه¬ی ادامه دادن نداد "همه حرفایی که میزنی رو میفهمم اما التماست میکنم...ییبو به عنوان برادر بزرگتر التماست میکنم همین یه بار حرفم رو قبول کن. پای مامان در میونه...خواهش میکنم."
بعد از التماس¬های زیاد، ییبو نفس حرصیش رو بیرون داد و با گفتن "خیلی خب" تماسش رو قطع کرد.
طرف دیگه هایکوان نفسی از سر آسودگی کشید. ییبو حرف اضافه¬ای نزده بود و برای اولین بار تونسته بود چیزی رو بهش بقبولونه.
شوانگ یهو پرسید "چی شده؟"هایکوان جواب داد "هیچی... بیا بخوابیم عزیزم"
***
YOU ARE READING
𝘐 𝘏𝘢𝘵𝘦 𝘠𝘰𝘶
Werewolf─نام فیکشن:࿐🥀I Hate You🥀࿐࿔ ─کاپل: ییـــژان ─ژانر: امپرگ، اسمات، ازدواج تعیین شده ─نویسنده: ɪɴꜰɪɴɪᴛʏʟᴍ44 ─مترجم: Hani🍓💫 ─روز آپ: شنبه ─وانگ ییبو بدنام ترین و بی رحم ترین پسر دانشگاه و شیائو ژان یه پسر شاد و سرزنده و آروم! وانگ ییبو نه تحمل شیا...