24

789 192 25
                                    

مرد ۲۸ ساله مشغول انجام کارهاش تو دفترش بود که دختری بدون اجازه وارد اتاق شد.

دختر با عصبانیت فریاد کشید "نمی¬خوای توضیح بدی چرا هنوز ساکت نشستی؟ دارن ازدواج می¬کنن. چهارتا خانواده توی شادیشون غرق شدن. چه غلطی داری می¬کنی؟ منتظر چی هستی؟ نقشه¬مون رو شروع کن...می¬خوام عذاب کشیدنشون رو ببینم"

مرد پرونده¬ی جلوی روش رو بست. به صندلی تکیه داد و جای خودش رو راحت-تر کرد و چشم¬هاش رو بست. به فکر فرو رفته بود. با آرامش جواب داد "تو خواهر دوقلومی. باید درکم کنی...هرچند...فکر می¬کنی ازدواجشون به زودی اتفاق میفته؟ اون دختره... ژائو لوسی تا وقتی به ژان آسیب بزنه , ییبو رو به دست بیاره دست از کارش نمی¬کشه"
خواهر دوقلوش پرسید "قرار نیست ازدواج کنن؟"

مرد جواب داد "اون زن رو فراموش کردی...کارمن لی...نکنه یادت رفته کیه... حاضره برای محافظت از خانواده‌اش، از پسرهاش...شیائو ژان و چهار خانواده از دست به هرکاری بزنه..."

دختر رو¬به¬روش با خنده¬ی ناملایمی که حالا روی لب¬هاش شکل گرفته بود، گفت "وقتی زمانش برسه، ما کارمون رو انجام می¬دیم و کسی نمی¬تونه جلومون رو بگیره."

پسر با لحنی شبیه خواهرش جواب داد "درسته..."

***

لوسی با هیجان زیاد گفت "مامان این یکیو بپوشم یا اون یکیو؟ می¬دونی مامان امشب باید عالی به نظر بیام..."

مادرش جواب داد "لوسی مراقب باش... تو چیز زیادی نمی¬دونی... این بار خانواده‌ی وانگ هم بر خلاف بار قبل اونجان. کارمن دفعه قبلی نبود. هرکاری که می¬کنی مواظب..."

لوسی حرفش رو قطع کرد و با لحنی که ازش تمسخر می¬بارید گفت "اون قراره مادر شوهر آینده¬ام شه. آروم باش مامان. دخترت به همسر آینده¬اش خیلی نزدیک شده"

سی سی آهی از لجبازی دخترش کشید "اصلا می¬دونی چیه...هرکار می¬خوای بکن... من هم به کارام می¬رسم." و به سمت آشپزخونه به راه افتاد.
لوسی نیشخندی زد و گفت "این بار دیگه اتفاق گذشته تکرار نمی¬شه. این بار چیزی که می¬خوام رو به دست میارم. بخاطرت جینگ یو از دستم پرید. شیائو ژان خوشحال باش دفعه¬ی قبل نجات پیدا کردی وگرنه حالا زنده نبودی. امیدوارم این بار کامل بسوزونمت. اما اگه همه چیز اونطور که من می¬خوام پیش نره، جوری می¬سوزونمت که خاکسرت هم کسی نتونه پیدا کنه."

         «عمارت جیمز هوانگ»

کریستال با مادر یوچن تلفنی صحبت می¬کرد.
"همه چیز آماده شده...امیدوارم کارها خوب پیش بره و..." شیائو تینگ بین حرف کریستال پرید.
"کریستال برادر آقای شیائو هم توی جشن شرکت می¬کنه؟ از اون دختر خوشم نمیاد... اسمش چی بود؟ لوسی...اون هم قراره باشه؟"

کریستال با ته مونده¬ی امیدش گفت "اونها هم قراره شرکت کنن. من چیکار می-تونم بکنم وقتی دوباره شروع به رفت و آمد کردن...نمی¬فهمم این بار دیگه چه نقشه¬ای توی سرش داره... همه چی خوب پیش میره نگران نباش... تازه کارمن هم قراره اونجا باشه..."

𝘐 𝘏𝘢𝘵𝘦 𝘠𝘰𝘶Where stories live. Discover now