|عمارت شن شیائو های|
ساعت ۸ صبح بود. هایکوان برای رفتن به دفتر کارش آماده میشد و شوانگ در حال دیدن عکسهای قدیمی گوشی همسرش بود که ناگهان یکی از عکسهای ژان و هایکوان توجهش رو جلب کرد. تلفن رو به سمت مرد گرفت و پرسید "کوان کی این این سلفی رو باهم گرفتین؟"
هایکوان رو به همسرش کرد و جواب داد. "یادت نمیاد؟ یه سالی ازش میگذره. روزی رو که ژان اینجا اومد و ازم پرسید ییبو کجاست یادته؟ بهش گفتم داره مسابقه میده و این بزرگترین اشتباه زندگیم بود... من حتی دقت نکردم خودش تنها داره رانندگی میکنه. اون روز قبل از اینکه بره این عکس رو باهم گرفتیم. همش تقصیر من بو..."
شوانگ اجازهی سرزنش بیشتر خودش رو از هایکوان گرفت و پرسید. "اشکالی نداره... مشکلی نیست کوان. تو یا حتی ژان مقصر نبودین. فقط... نمیدونم. خانوادههامون از اون تصادف چیزی نمیدونن. به نظرت کار درستی کردیم؟ ما همه چیز رو ازشون مخفی کردیم..."
هایکوان جواب داد. "درست و غلطیش رو نمیدونم شوانگ... اما ما به روش خودمون حلش کردیم. اون دختر رو بردیم بیمارستان و حالش هم کاملا خوب بود. نمیدونم چرا بعد از تصادف ییبو دیگه مسابقه نداد. فکر کنم همه چیز درست پیش رفت. هرچند دیگه مهم نیست..."
شوانگ از جا بلند شد و به سمت در رفت. "فکر کنم همینطوره. زود بیا پایین. میرم به مامان کمک کنم"
هایکوان بلافاصله پرسید. "هی وایسا پس بوس صبح بخیر من چی میشه؟"
شوانگ چشم غرهای رفت و دستگیره در رو فشار داد. "خودت رو بوس کن"
"بیخیال..." و قبل از اینکه هایکوان جملهش رو کامل کنه همسرش از اتاق رفته بود.
|عمارت لو جیان مین|
صبح زود بود و جینگ یو با انواع مختلف میوه که مخصوصا برای ژان آماده کرده بود، روی مبل جا خوش کرده بود. یه دور با همه کسایی که طبقه پایین بودن، گپ زد و بالاخره برای دیدن ژان از پلهها بالا رفت. ژان با آرامش کامل خوابیده بود. جینگ یو آهسته وارد اتاق شد و با قدمهای بیصدا نزدیک تخت شد. صورت ژان رنگ به رو نداشت. دستش رو به سمت به موهای پخش شدهاش برد و به آرومی نوازششون کرد. صدا زد. "بلند شو پسر صبح شده"
ژان با شنیدن صدای نرم و آهستهی جینگ یو، چشمهاش رو باز کرد. با پشت دست چشمش رو مالید و دندونهای خرگوشیش رو با لبخند بزرگی نشون داد. بغلش کرد و صداش زد. "جینگ یوآ..."
تپش قلب جینگ یو با حرکت ژان سریعتر شد. اولین بارش نبود، هر موقع ژان اینطور بغلش میکرد همچین واکنشی نشون میداد. مدام توی ذهنش تکرار میکرد "مال من نیست... مال من نیست... مال من نیست"
با نهایت توان جلوی اشکهاش رو گرفت و بعد از بغل ژان بیرون اومد و پرسید "چطوری؟"
ژان جواب داد "عالیم... تو چطور؟ جینگ یوآ عروسیمون رو کنسل کردن..."
YOU ARE READING
𝘐 𝘏𝘢𝘵𝘦 𝘠𝘰𝘶
Werewolf─نام فیکشن:࿐🥀I Hate You🥀࿐࿔ ─کاپل: ییـــژان ─ژانر: امپرگ، اسمات، ازدواج تعیین شده ─نویسنده: ɪɴꜰɪɴɪᴛʏʟᴍ44 ─مترجم: Hani🍓💫 ─روز آپ: شنبه ─وانگ ییبو بدنام ترین و بی رحم ترین پسر دانشگاه و شیائو ژان یه پسر شاد و سرزنده و آروم! وانگ ییبو نه تحمل شیا...