10

831 224 9
                                    

تقریبا داشت ظهر می‌شد اما شیائو ژان هنوز هم خواب بود. وانگ ییبو فقط اتاق رو با قدم زدن متر می‌کرد و به ژان سر می‌زد تا از خواب یا بیدار شدنش مطلع بشه. حس می‌کرد تحت فشاره. بعد از چند دقیقه ژان آروم آروم بلند شد.

ییبو همینطور که داشت به ژان کمک می‌کرد تا درست بشینه گفت "خوبه. آروم بلند شو عجله نکن"
ژان به شوخی گفت "درست میبینم وانگ ییبو داره ازم مراقبت می کنه؟"

ییبو جواب داد "اگه اذیتم کنی قسم میخورم توی همچین شرایطی بزنمت"

ژان نالید "ببخشید دیگه هیچی نمیگم. ولی ییبو الان ظهره و منم گشنمه. تازه تا حالا بیرون هم نرفتیم، میخوام یه ذره خرت و پرت بخرم و یه جنگل پشت هتل هست که می خوام ببینم"

ییبو چشمی تو کاسه چرخوند و گفت "غر نزن. چرا کل روز درحال غر زدنی؟ وقتی خواب بودی همه جا آروم بود، دو دقیقه نشده بیداری شدی و بازم داری نق میزنی"

ژان پرسید "باشه بس کن. با میان میان میرم. توهم می خوای بری پیش یوبین؟"

ییبو جواب داد "همین جا ترمز کن احمق. میان میان با دوست پسرشه. یوبین هم که پیش امیلیه. میخوای بری اونجا چیکار کنی؟ یکم ضایع نیست؟"

ژان هیجان زده گفت "به این فکر نکرده بودم. پس بیا باهم بریم. بیا بریم دیگه. آخ جون تو پول همه چیزایی که میخوام بخرم و بخورم رو میدی"

ییبو جواب داد "ساکت شو و بیا بریم"

ژان در حالی که از اتاق خارج می‌شد پرسید "ییبو وقتی بیهوش بودم مامان زنگ نزد؟"

"نه تا حالا زنگ نزده" ییبو داشت حرف می‌زد که یهو به پسری که برای ژان ناشناخته بود، جلو اومد "تو... تو اینجا چیکار می نی؟ از کجا می دونستی این اتاقمونه؟"

"من نمیدونستم این اتاقتونه فقط اتاق کنارتون بودم. به هر حال الان حالت چطوره؟ تو از حال..."
غریبه می‌خواست با ژان صحبت کنه که ییبو وسط حرفش پرید و با لحن تهدیدکننده‌ای گفت"دهنتو ببند. از اینجا برو. مطمئن باش یه بار دیگه اینجا ببینمت بلایی سرت میارم که حتی تو تصورتم نمی گنجه"

"ییبو چرا اینجوری حرف میزنی..." قبل از اینکه ژان فرصت پیدا کنه حرفی بزنه، توسط ییبو کشیده شد"ییبو...پسره کی بود؟ چرا عصبانی شدی؟ یه کم یواش‌تر، داری بهم آسیب میزنی"

ییبو تشر زد "ساکت شو، حالا چرا انقدر کنجکاو شدی؟ به همین زودی ازش خوشت اومده؟"

ژان با ناباوری پرسید "واقعا؟ من حتی نمی‌شناسمش چرا باید ازش خوشم بیاد؟"

ییبو جواب داد "هرچی...پس هیچی نپرس"

ژان نالید "باشه باشه نمیپرسم حالا دستم رو ول کن"
ییبو جواب داد "شیائو ژان دستت رو ول می کنم اما یادت باشه اگه بدون اینکه به من بگی جایی بری یا دردسر بتراشی یه بلای سرت میارم که..."

𝘐 𝘏𝘢𝘵𝘦 𝘠𝘰𝘶Where stories live. Discover now