« عمارت هه پنگ»
بای جیا بدون اینکه سر کارش بره، عمارت برادرش رو ترک و به خونهی خودش برگشت. به محض رسیدن، شروع به داد زدن اسم پدر خوندهاش کرد"یونگ فو! یونگ فو! یونگ فو!"
مرد ۴۵ ساله حین پایین اومدن از پلهها جواب داد "چند بار بهت بگم بابا صدام کن نه یونگ فو؟" بعد از تموم کردن جملهاش روی مبل نشست و شروع به ریختن چایی از قوری به داخل فنجونش کرد.
بای جیا گفت "مزخرف نگو. هیچوقت بابا صدات نمیکنم و خودت هم خوب میدونی. امروز تصادفی شن شیائو های رو دیدم و یه چیزایی بهم گفت"
ژو زان جین نه دست از ریختن چایی کشید و نه حالت صورتش تغییری کرد. چهرهاش هنوز هم بیحس بود. به خوبی میدونست اگه ذرهای تغییر توی حالت صورتش به وجود بیاره، دستش رو میشه. دختر هنوز همه چیز رو به زبون نیاورده بود و این یعنی قصد داشت مرد رو امتحان کنه. با خونسردی پرسید."خب؟ چی گفت؟"
بای جیا دوباره اسمش رو صدا کرد "یونگ فو"
مرد همونطور که به چای ریختن ادامه میداد، پرسید "بله؟"
کم کم نیشخندی روی لبهای بای جیا شکل گرفت"فنجونت پر شده" حالا راضی و خوشحال به نظر میرسید. انتظار همچین واکنشی رو داشت.
با یه نگاه سرسری، ژو زان جین متوجه شد در حال ریختن چای داخل فنجونی بوده که از قبل پر شده. توی دلش به خودش لعنتی فرستاد و جواب داد "هر چی میخوای بپرسی رو بپرس"
بای جیا گفت "خب حالا شد" نفسی تازه کرد و گفت"شن شیائو های گفت در کل چهار تا بچه داشته. سه تا پسر و یه دختر. دوتا از بچهها دوقلو بودن. اما الان فقط دو تا پسر داره به خاطر اینکه دوقلوهاش مردن" با به زبون آوردن جملهی آخر لحظهای مکث کرد. احساسات ضد و نقیضی رو حس میکرد. بعد از گذشت چند ثانیه ادامه داد"ما هنوز زندهایم. پس چطور میتونه بگه دوقلوهاش مردن؟ بهم بگو. همین الان، بهم بگو ژو زان جین!" و دوباره اسم مرد رو فریاد زد.
ژو زان جین بدون اینکه کنترلش رو از دست بده جواب داد "اولا من رو به اسمم صدا نکن. دوما اون مرد پدرت نیست. سوما کسی که پدرته منم، همیشه این رو به یاد داشته باش. میخوای کسی که مادرت رو کشت رو باور کنی؟ هشت نفر مادرت رو هم سفرهی مرگ کردن. کسایی که مادرت رو به کشتن دادن و کسی اونجا نبود که نجاتش بده. گناهش چی بود؟ مادرت فقط دوستش داشت، این گناهش بود؟ اون عوضی حالا با خانوادهاش یه زندگی خوب داره. وقتی مادرت شما دو نفر رو به دنیا آورد، من اونجا بودم. اونجا بودم و هر دوتون رو نجات دادم اما نتونستم جون خودش رو نجات بدم. حالا داری ازم میپرسی چرا همچین حرفی زده؟"
ژو زان جین متوجه اشکهایی که بین صحبت شروع به چکیدن از چشمهای دختر خوندهاش کرده بودن، شد.
YOU ARE READING
𝘐 𝘏𝘢𝘵𝘦 𝘠𝘰𝘶
Werewolf─نام فیکشن:࿐🥀I Hate You🥀࿐࿔ ─کاپل: ییـــژان ─ژانر: امپرگ، اسمات، ازدواج تعیین شده ─نویسنده: ɪɴꜰɪɴɪᴛʏʟᴍ44 ─مترجم: Hani🍓💫 ─روز آپ: شنبه ─وانگ ییبو بدنام ترین و بی رحم ترین پسر دانشگاه و شیائو ژان یه پسر شاد و سرزنده و آروم! وانگ ییبو نه تحمل شیا...