جینگیو نگاهی به پسر انداخت و گفت "بهتره زودتر برسونمت خونه. هوا تاریک شده و همه لباسات زیر بارون خیس شده. اگه بیشتر از این بیرون بمونی مریض میشی."
ژان پرسید "جینگیو... اون برنمیگرده مگه نه؟"
جینگیو جواب داد "برمیگرده."
ژان گفت "اما دوستم نداره..."
جینگیو با درموندگی جواب داد "به زودی داره"
ژان دوباره پرسید "جینگیو فکر میکنی لوسی رو دوست داره؟"
جینگیو با لحن محکمی گفت "نه نداره"
ژان پرسید "چجوری انقدر مطمئن جوابم رو میدی؟"
جینگیو جواب داد "چون ییبو یه آدم فضایی با فکرهای عجیب و غریبه.""جینگیو..." وضعیت ژان جوری نبود که از شوخیهای بیمزه استقبال کنه. به آرومی بهش هشدار داد.
جینگیو با تن صدایی که سعی داشت به آرومترین شیوه به ژان بفهمونه گفت "ببخشید...ببخشید...ییبو دوستت داره بخاطر همینه که نمیتونه از یه دختر خوشش بیاد."
جینگیو بین حرفهای ژان که تمومی نداشت، به اجبار پسر رو داخل ماشین کشید و بعد از بستن کمربند، ماشین رو به حرکت درآورد.
ژان ناگهان پرسید "جینگیو... میتونی حس کنی وقتی یه نفر رو دوست داری اما همون آدم متقابلا هیچ حسی بهت نداره چه حالی میشی؟"
جینگیو زیر لب زمزمه کرد "هیچکس بهتر از من نمیتونه حسش رو درک کنه...من کاملا میدونم چه حسی داره."
ژان پرسید "چی گفتی جینگیو؟ من نمیتونم صدات رو درست بشنوم."
جینگیو جواب داد "چیزی نگفتم ژان...ییبو خیلی زود برمیگرده. اینقدر بیقراری نکن."
کل راه برگشت به خونه، به حرف زدن گذشت. وقتی رسیدن، جینگیو از ماشین پیاده شد و بعد در سمت ژان رو هم باز کرد.
"به مامان همه چیز رو میگم... اونوقت دعواش میکنه...جینگیو میدونستی ییبو رنگ مشکی رو بیشتر از هر رنگی دوست داره؟ همیشه بهم گل رزی که با نوار سیاه پیچیده شده، میداد...میفهمی چی میگم، مگه نه؟ جینگیو میدونی..."
جینگیو بین جملات درهم و برهم ژان پرید "ژان به همین زودی تب کردی؟ چرا اینقدر چرت و پرت میگی؟"
دستش رو روی پیشونی ژان گذاشت. داشت توی تب میسوخت. دستش رو دور شونههای ژان حلقه کرد و گفت "تب داری...زودباش بیا ببرمت داخل"
به محض ورود به خونه، ژان به طرف مادرش که همراه بقیه داخل پذیرایی نشسته بود، رفت. بغلش کرد و هق هق کنان گفت "مامان...اون گفت دوستم نداره. مامان من فقط یه اشتباه کوچیک کردم...و اون دعوام کرد مامان..."
با دیدن گریههای پسرش که تمومی نداشت، استرس زیادی به جون کریستال افتاد. فورا پرسید "چرا گریه میکنی؟…
YOU ARE READING
𝘐 𝘏𝘢𝘵𝘦 𝘠𝘰𝘶
Werewolf─نام فیکشن:࿐🥀I Hate You🥀࿐࿔ ─کاپل: ییـــژان ─ژانر: امپرگ، اسمات، ازدواج تعیین شده ─نویسنده: ɪɴꜰɪɴɪᴛʏʟᴍ44 ─مترجم: Hani🍓💫 ─روز آپ: شنبه ─وانگ ییبو بدنام ترین و بی رحم ترین پسر دانشگاه و شیائو ژان یه پسر شاد و سرزنده و آروم! وانگ ییبو نه تحمل شیا...