روز بعد ییبو مقابل خونهی ژان ایستاده و منتظر بود تا بیدار بشه و بهش زنگ بزنه. ساعت کم کم به ۱۱ نزدیک میشد و ساعت ۱۲ مسابقه داشت که باید قبل از شروع خودش رو بهش میرسوند. امروز میخواست ژان رو هم با خودش ببره. زیر لب غر زد "زود باش... بلند شو. آخه کی تا این وقت صبح میخوابه؟"
چند دقیقه بعد بالاخره ژان از خواب نازش دست کشید. با پشت دست کمی چشمهاش رو مالید. بین خواب و بیداری تلفنش رو از کنارش برداشت و به ییبو زنگ زد. با خوابآلودگی زمزمه کرد "صبح بخیر آقای نامزد. دوستت دارم"
ییبو با عجله گفت "خدایا...شیائو ژان بلند شو و دست و صورتت رو بشور و زود آماده شو. امروز باید بیای مسابقهام رو ببینی. ساعت ۱۲ شروع میشه. دم در خونتون منتظرتم."
"اممم...باشه باشه یه کم صبر کن من..." و رفته رفته صدای ژان آرومتر شد.
درسته، دوباره چشمهاش گرم خواب شده بود.
ییبو کلافه داد زد " شیائو ژان همین الان!"
ژان با شنیدن فریاد ییبو، تقریبا یه سکته قلبی رو رد کرد. ترسیده از روی تخت پایین پرید. با حرص جواب داد."دارم آماده میشم... فقط پنج دقیقه وایسا." تلفنش رو قطع کرد. آبی به دست و صورتش زد و شروع به آماده شدن کرد. پنج دقیقه زمانش، تبدیل به ده دقیقه شده بود و این طاقت ییبو رو طاق میکرد.
ییبو دوباره شروع به حرف زدن با خودش کرد "خدایا...چرا من؟ چرا من؟"
۱۵ دقیقهی بعد، ژان حاضر و آماده با لبخندی روی لب از خونه بیرون اومد. همهی عصبانیت ییبو با دیدن همون لبخند از بین رفت. سرش رو تکون داد و گفت "زود سوار شو داره دیرمون میشه"
به محض اینکه ژان روی صندلی نشست، ماشین ییبو راه افتاد. چشم ییبو به ژان که مشغول پیام دادن به یه نفر بود افتاد و پرسید "داری به کی پیام میدی؟"
ژان بدون بلند کردن سرش جواب داد جینگ یو..."
ییبو آهسته زمزمه کرد "اوه..."
ژان نگاهی به نیم رخ ییبو انداخت و گفت: "اممم...میدونی که تو نامزدمی مگه نه؟"
ییبو جواب داد "من که چیزی نگفتم"
ژان گفت "من گرسنمه..."
"میدونستم بعد اینکه انقدر زود بیدار شدی، اینو میگی" ییبو با تاکید روی کلمهی زود، جواب رو داد و بعد از چند ثانیه ادامه داد"صندلی عقب رو ببین"
ژان با خنده پرسید. "واسم غذا آوردی؟ خودت صبحونه خوردی؟"
ییبو یه بار دیگه ساعت خوابش رو دست انداخت "آره خب. من تا این وقت صبح نمیخوابم پس قبلا صبحونم رو خوردم"
ژان پاکت غذا رو برداشت و گفت:"آره آره امروز زود بیدار شدم...حالا هرچی"
YOU ARE READING
𝘐 𝘏𝘢𝘵𝘦 𝘠𝘰𝘶
Werewolf─نام فیکشن:࿐🥀I Hate You🥀࿐࿔ ─کاپل: ییـــژان ─ژانر: امپرگ، اسمات، ازدواج تعیین شده ─نویسنده: ɪɴꜰɪɴɪᴛʏʟᴍ44 ─مترجم: Hani🍓💫 ─روز آپ: شنبه ─وانگ ییبو بدنام ترین و بی رحم ترین پسر دانشگاه و شیائو ژان یه پسر شاد و سرزنده و آروم! وانگ ییبو نه تحمل شیا...