ادیت نشده
وت و کامنت لطفا💬💟
نظرتون رو بهم بگید.من ورونیکا مالیکم. ی دختر مثل بقیه ی دخترا روی کره زمین.
توی پاکستان متولد شدم و بزرگ شدم. ولی مادرم انگلیسیه و تا ۶ سالگیم بیشتر زنده نبوده، خب این که ی رگت انگلیسی باشه پوئن مثبتیه.
اینجا دخترا اکثرا زود ازدواج میکنن و بچه دار میشن ولی من پدرم رو راضی کردم که به ایران برم.
میخواستم برم توی ایران درس بخونم و بعد برگردم پاکستان یا اگه شد کلن از این جا دور بشم.
بعد از اینکه ۴ سال توی ایران فیزیو تراپی و خوندم و ی سال همونجا کار کردم به پاکستان برگشتم و به هر بدبختی که بود بورسیه تحصیلی برای یکی از دانشگاه های کانادا گرفتم.
الان یک ماه کانادام، کلاسام شروع شده و من دارم کمکم به زندگی در اینجا عادت میکنم ، امروز رفتم دنبال کار و قراره از دوشنبه برم سر کار تا کمتر به پدرم فشار بیاد.
اون هر کاری برای خوشحالی من کرده و مثل بعضی پدرا ذهنش بسته نیست.
حس میکنم یکم افسرده ام و حس غربت دارم ، هنوز اینجا رو نمی شناسم و نمیدونم چه طورین.
.........................
جیکوب: هی ورونیکا بیا امشب بریم کلاب ، منو چند نفر دیگه از بچه های دانشگاه داریم میریم. تو هم بیا حال و هوای عوض میشه.
خب اون جیکوبه پسر باحالیه ولی من قرار نیست در بدو ورودم با کسی رل بزنم، اول باید ادما ی دورم رو بیشتر بشناسم .
اما کلاب رفتن پیشنهاد خوبیه ، راست میگه حال و هوام عوض میشه تا ابد که نمیتونم با دلتنگی برای پدرم و خانوادم زندگی کنم.
راه طولانی تا فارغ تحصیلی دارم پس ی شب خوش گذرانی به کسی برنمیخوره، هر چند یاسر گفت مراقب باشم و کلی توصیه پدرانه دیگه.
۸شب /جمعه
بعد از اینکه یکم مست کردم با چند تا از بچه رفتیم رقصیدم و کلی خوش گذروندم.
خب اکیپ مون بیشتر بچه های مهاجر بودن فقط جیکوب و جین کانادا یی بودن.
جین: اووو بچه ها اینجا جدیدا آخر شبا خطرناک شده.
ورونیکا: از پاکستان و کشور های اطرافش که بدتر نیس ۱۲ شب به بعد نمیتونی از خونه بری بیرون.....
.
.
.
.
۲شب /جمعه
دو تا از پسرای اکیپ زودتر رفتن و جین و جیکوب هم هر کدوم ی اتاق گرفتن و به وان نایت شون پرداختن ، خب طبیعتا تنها موندم و حوصله کسی رو هم ندارم و ترجیح میدم تنهای به خونه محقر دانشجوییم برگردم.
اما قبلش ی شات زدم.داشتم پیاده سمت خونم میرفتم و خب من آدرس رو هنوز درست بلد نبودم ، تازه مست هم بودم و این اوضاع رو بدتر میکرد
YOU ARE READING
Veronica(ziam)
Fanfictionیاد بگیر آدما رو از روی جلد شون قضاوت نکنی. من قضاوت نکردمت ، فقط خیلی دیر خود واقعیت رو شناختم عزیزم. حاوی خشونت و اسمات و چیز های عجیب⚠️🚫🔞