سلام چه طورین؟
میدونم ی پارت جا انداختم ، اونو قرار بود دیشب اپ کنم ، که پشیمون شدم. اسمات بود ولی خودم حس کردم بهتره فعلا اپ نکنم.....
این پارت رو زودتر به ی وت و کامنت نرمالی برسونید لطفا...تا من پارت آخر نیمه اول داستان رو بزارم.
فلاپ نشه 🥺
با لرری ادامه میدیم.
این وسطاکامنتم بزارید 💬💬👀👀👀👀•••••••••••••
لویی: هز کجایی خوبی؟؟هری گونه هاش و لباش قرمز بود و یکم تند نفس میکشید ، دستش رو به ملافش مالید و سریع گوشی رو گذاشت کنار....
هری: بله ددی ممنونم
۷ عصر بود که لویی به خونش برگشت و قبلش رفته بود برای خودش و هری یه سری خرید کرده بود.
لویی: برو لباسایی که برات خریدم رو بپوش جلوم راه برو میخوام ببینم چه طوری میشی.
هری : چشم ددی
یه جیغ ریز از خوشحالی کشید و این پا اون پا کرد و رفت.... اولین بار بود کسی براش این همه وسیله میخرید.لباس اول رو پوشید و سعی کرد مثل مدلا راه بره و پوز بگیره و دلبری کنه.
ه. چه طوره؟؟
ل. عالیه بهت میاد، خوش سلیقه ام...
دوباره رفت.
ه. ددی ببین چه قدر خوشگل شدم ؟( لباش رو غنچه کرد)
ل. اینقدر خوشگل شدی که میتونم بخورمت.
سعی کرد درتی فکر نکنه ،،، از کی اینقدر منحرف شده بود.
فقط سریع تو اتاقش رفت و لباسای دیگه رو هم پوشید و جلوی لویی دلبری میکرد.
ل.بیا کنارم بشین.
هری کنار لویی روی کاناپه نشست و لویی دستش رو دور گردن هری انداخت.
ه . ددی یه چیز بگم؟
ل. بگو
ه. حوصلم تو خونه سر رفته ...چیکار کنم؟شما هم که فقط شبا هستی من میمونم و ی خانوم که غذا میپزه، که اونم باهام حرف نمیزنه مثل جنازس
ل. تا وقتی پیشمی مدرسه میری. دیگه حوصله تم سر نمیره درست رو میخونی و بعدم که من میام خونه و اون موقع دیگه اصلا حوصلت سر نمیره..
ه. تا وقتی اینجام ؟؟؟ مگه قراره برم ؟؟ ولی من جایی رو ندارم برم میخوام اینجا بمونم. اگه ولم کنی کجا برم؟؟؟ این همه پول دادی منو خریدی بعد میخوای بزاری برم؟
با ناراحتی گفت، اون واقعا دلش میخواست اینجا بمونه .
همه چیزایی که تا الان نداشته ،داشت دریافت میکرد، جز عشق و محبت واقعی که سال ها بود براش معنی نداشت.
ل. تو حالا حالا ها هستی دارلینگ، منظور من الان نبود.
ه..پس منظورت کی بود ؟
YOU ARE READING
Veronica(ziam)
Fanfictionیاد بگیر آدما رو از روی جلد شون قضاوت نکنی. من قضاوت نکردمت ، فقط خیلی دیر خود واقعیت رو شناختم عزیزم. حاوی خشونت و اسمات و چیز های عجیب⚠️🚫🔞