part29

162 33 28
                                    


سلاممممم امیدورام خوب باشید،کامنت فراموش نشه نظر میخوام.💬💬💬💬
خب من نیاز دارم یکم غر بزنم ولی نمیزنم .بای

د.ا.د ورونیکا.

سلام لیام

لیام: توی شرکت آقای پین صدام کن

کاملا جدی گفت.

چشم مستر پین

با لوندی گفتم و توی اتاقم رفتم.
امروز حالم خوب بود ، تازه پریودیم تموم شده بود و یک هفته هم سرکار نیومده بودم ، چون پریود بودم و پین نزاشت بیام و فقط اجازه داد برم دانشگاه ، خیلی دلم می‌خواست بیام و سر از کارش در بیارم، کاره بدیه ولی من انجامش میدم

با ولیحا حرف زدم و ی چیزای خوبی ازش یاد گرفتم فقط منتظر بودم بیام سر از کار شرکت دربیارم.
.
.

پین اومد توی اتاقم البته قبلش دیدم داره با تلفن حرف میزنه و یکم با خودش انگار درگیر و نگران بود.

لیام: امروز ی مهمان داریم ، توی اتاق بمون و بیرون نیا. فهمیدی؟

ورونیکا: مهمون تون کیه؟

لیام: الان واقعا مسئله این نیس...
به حرفم گوش بده چون سرپیچی برات عاقبت بدی داره....اینو یادت بمونه.

واقعا از دستم کلافه شده اما چه میشه کرد‌.

گفت و از اتاق بیرون رفت‌.

سوم شخص . ۲ ساعت بعد.

لیام بعد از اینکه کتش رو پوشید از اتاق بیرون رفت‌.

ده دیقه ای توی اتاق مشغول بودم و فقط ی سری کاغذ ماغذ رو بررسی کردم و چیز خاصی دستگیرم نشد ، ی شرکت عادی با چیزای عادی اما پولدار و موفق...

حوصلم سر رفت ، چرا پین نمیاد.

رفتم توی اتاق لیام و روی صندلی نشستم و ی دور خوردم صندلیش واقعا نرمه.همینطور که تو حال خودم بودم توجهم به ی سری کاغذ جلب شد.

ی خانومی به اسم جوانا سرطان داره و لیام داره پرونده پزشکیش رو بررسی میکنه‌ و به علاوه ی سری مدارک دیگه از سلامت جسمانی و روانی لویی تاملینسون.

هه چه قدرم از نظر روانی سالمه.مرتیکه سادیسمی

دوباره ی نگاه انداختم ، این جوانا خیلی پولداره ها چون ی لیست از اموالش بود ...ماشالله چی میشه منم ی روزی مثلش پول دار شم.

یکم خودم رو مشغول کردم ولی حوصلم سر رفت و از اتاق زدم بیرون.

فوقش میخواد یکم گیر بده دیگه ...اون قول داد خشن نباشه.

آروم از اتاق زدم بیرون و تو محوطه شرکت کنار پنجره ایستادم، اونجا شرکت بزرگ و زیبایی بود.

اون روز ی کت و شلوار پوشیده بودم و موهای بلند و لختم هم پشتم ریخته بود.

حس کردم یکی به موهام دست زد و گفت: چه موهای زیبایی.

Veronica(ziam)Where stories live. Discover now