part4

244 55 33
                                    

سلاممممم ✌️✌️
من همچنان با واتپد درگیرم که بوکم رو معرفی کنم ولی واتپد نمیزاره پیام بدم
سو
ممنون میشم اگه بوک رو توی ریدینگ لیستتون بزارید یا به فالورواتون معرفی کنید. مرسی.

وت و کامنت لطفا فراموش نشه🥰💋

ادیت نشده - سوم شخص

هی دختر.... تو بیا بیرون

مردی با ظاهری ترسناک و اخمو ورونیکا رو صدا کرد و ورونیکا بعد خداحافظی که با هری و دنیل کرد اون اتاق قفس مانند رو ترک کرد.

مرد ورونیکا رو به ی جایی مثل زیر زمین برد ، که بعد ورونیکا فهمید اونجا زیر زمین نیست و ی پارکینگ مخفی.

مرد ورونیکا رو سوار ی ماشین کرد و رفت. چند دیقه بعد پین سوار ماشین شد و بدون هیچ حرف یا نگاهی راه افتاد.

پین: گفتی اسمت چی بود؟؟

ورونیکا: ورونیکا مالیک
آروم گفت.

پین: خوبه.... اسم قشنگی داری بیبی گرل

وقتی وارد شهر شدن ورونیکا آسمون سیاه رو دید باورش نمیشد شب شده باشه .اون الان دو روزه به پدرش زنگ نزده و اون حتما الان کلی نگرانش شده.

پین: چرا گریه میکنی؟؟
اون از اینه ماشین بهش نگاه انداخت.

ورونیکا: اینقدر دلیل دارم واسه گریه کردن که مطمعنم اگه بگم حوصله تون سر میره اقا
به ارومی و با ترس گفت.

اون نمیدونست باید با اون مرد چه طور حرف بزنه تا عصبانی نشه.

پین: اونی که اول از همه به ذهنت میاد رو بگو...

ورونیکا: به پدرم دو روزه که زنگ نزدم و اون الان نگرانمه و گوشیم رو هم ازم گرفتن و الان توی ماشین مردی ام که نمیشناسمش و دو روزه هیچی نخوردم.

خیلی خیلی آروم گفت و سعی کرد بغضش رو کنترل کنه ولی نتونست و گریه هاش سرازیر شدن و با صدای بلند هق هق کرد.

دلش می‌خواست دستاش رو دور گردن مرد بندازه و خفش کنه ، اما مطمعن بود با توجه به بدن عضله ای مرد موفق نمیشه

پین: اووو پدرت زندس. من فکر میکردم همه برده ها پدر و مادرشون مردن یا ترک شدن ، خوبه این قدم بزرگیه.

مکثی کرد و نفس عمیقی کشید.

پین: اگه دختر خوبی باشی قراره بهمون خوش بگذره بیبی گرل، من محدودت نمیکنم.
اینو بگیر و بهش زنگ بزن و بگو که خوبی در حد یک دیقه.
بزار روی اسپیکر

ورونیکا گوشی رو گرفت و درحالی دستاش از استرس میلرزید سعی کرد صداش رو صاف کنه و عادی باشه.

بوق بوق

یاسر: الو بفرمایید. هی هی دنیا شماره از خارجه.....

ورونیکا: سلام بابا .....منم

Veronica(ziam)Where stories live. Discover now