این همون شبه که از مهمانی برگشتن هتل.
کامنت و وت و اینا فراموش نشه دیگه🧐
باشه؟؟؟ددی😍: تا ۱ ساعت دیگه میرسم ، آماده باش.
هری:باشه ددی
ددی😍: لازم نیس یادآوری کنم که بدن با مو دوست ندارم.
هری: خیالت راحت ددی منتظرم.
ددی😍: my little H.
هری: my big dick daday🍆
ددی😍: وقتی رسیدم پیشت باید هارد باشی ، ولی حق ارگاسم نداری.
هری: ازش عکس بفرستم؟
ددی😍: اگه عکس خوب بفرسی جایزه داری لیتل بوی
نمیخواست مکالمه شون ادامه پیدا کنه و هورنی بشه هنوز یکم از مراسم مونده بود پس سعی کرد به کاری از اول براش اومده بود برسه.
حرف زدن با مهمونا و گرفتن اطلاعات و کمک و حمایت برای زمین زدن شریک سابق پدرش که الان ی جورایی پدرش بود.
منزجر کنندس...
تقریبا یک ربعی از آخرین پیام هری میگذشت که هری ی عکس دیگه سند کرد.
دیکش رو کنار ی بطری گذاشته بود و نوشته بود: ددی ببین چه قدر بزرگه...و منتظر🙈
بقیه مراسم با صحبت با لیام عصبانی گذشت و شام و اینطور چیزا ...تقریبا تونسته بود چند نفر رو برای همکاری پیدا کنه و این کمی خیالش رو راحت میکرد.
علی رغم میل باطنیش سوار ماشینی که سایمون و لیام و ورونیکا بودن شد و منتظر مونده تا این ماشین لعنتی زود تر برسه و بتونه هری رو ببینه.
وقتی رسیدن به اتاق شون واضح بود که لیام و ورونیکا با هم مشکل دارن بعد از اینکه صدای کوبیده شدن ی چیزی اومد و لویی سعی کرد فقط حواسش رو به هری بده و به دعوای اون دو تا توجه نکنه.
آروم در اتاق رو باز کرد و سعی کرد بی سر و صدا وارد بشه.
هری رو دید که اون طرف اتاق پشت میز نشسته و داره ی لیپ گلاس رو امتحان میکنه و خودش حرف میزنه
هری: این طعمش توت فرنگیه ....ولی اگه توت فرنگی دوس نداشته باشه چی؟
لویی: نظرت با لیپ گلاسه آلبالویی چیه لیتل کرلی؟
هری: هیییع
ترسوندیم.لویی: یدونه داشتی دیگه نه؟
هری: بله ددی
لویی: لباستم قشنگه .... شبیه پرنسسا شدی
هری: عام خب امروز ....امروز گرفتمش....و یکم مدلش قدیمی پرنسسیه ....اینقدر از این مدل پرنسسی ها داااشت...
لویی: بیرون رفتی؟
هری: نه نه ....شما گفتی بیرون نرو منم پسر خوبی ام پس آنلاین خرید کردم....
YOU ARE READING
Veronica(ziam)
Fanfictionیاد بگیر آدما رو از روی جلد شون قضاوت نکنی. من قضاوت نکردمت ، فقط خیلی دیر خود واقعیت رو شناختم عزیزم. حاوی خشونت و اسمات و چیز های عجیب⚠️🚫🔞