سلاممممم کامنت یادتون نره ، حتی ریدرهای جدیدی هم که دارن میخونن
"بمون."
بمونم؟
لیام نزدیک تر رفت و تقریبا روی به روی دختر وایستاد و بهش چسبید.
موهای نم دار ش رو کنار زد و آروم دست راستش رو روی بازوی دختر کشید و ورونیکا با حس سردی دست لیام لرزید و خودش رو عقب کشید."قرار نیس کاری کنم که اذیت بشی"
" فقط دارم لمست میکنم"دستش رو بیشتر روی بازوش حرکت داد و خودش و ورونیکا رو کامل زیر دوش آورد و دوش رو باز کرد.
حالا هر دوشون خیس شدن و مژه های مشکی و بلند ورونیکا بهم چسبیدن و ورونیکا سرش رو خم کرد و تا هم به لیام نگاه نکنه هم آب توی چشماش نره.
دستش رو سمت موهای دختر برد و یکم با موهای خیسش بازی کرد و ی شامپو برداشت. مثل همیشه که لیام عاشق بوی نارگیل ورونیکا بود الانم ی شامپوی نارگیلی برداشت و روی دستش ریخت.
"میخوام موهات رو بشورم"
منتظر مخالفت بود ولی ورونیکا چیزی نگفت و فقط سر تکون داد و چشماش رو بست و سعی کرد نفس عمیق بکشه
یکم شدت آب رو کم کرد.شامپو رو به موهای اون زد و شروع کرد به نوازش موهاش.
اول کف سرش رو شامپو زد و یکم مالید تا کف کنه بعدم کم کم ساقه موش رو مالید و کف کرد.دلش میخواست بهش بگه که توی وان بشینن و اینطوری سرپا نباشن اما مطمعن نبود ورونیکا راضی باشه چون اون دختر از لمس هاش واهمه داشت ، خب به عنوان ی پزشک میدونست اون دختر اضطراب داره و عملا نمیتونه تحمل کنه، اما واقعا لیان اینبار قرار بود اهمیت بده
خیلی خیلی آروم موهاش رو میمالید و کف سرش رو ماساژ میداد و ورونیکا فقط چشماش رو بسته بود و کمی رد اخم بین ابروهاش بود.
قفسه سینه ش نسبتا تند تند بالا و پایین میشد.لیام یکم سرش رو خم کرد هر کدوم از چشمای بسته ورونیکا رو آروم بوسید و بعد شدت آب رو بیشتر کرد تا موهای اونو آبکشی کنه.
آروم دستاش رو لای موهاش حرکت میداد و اجازه میداد آب کف ها رو بشوره و ببره و بعد چند دیقه که موهاش رو تمیز کرد ، آب و بست و ورونیکا چشماش رو باز کرد.
موهاش رو پشت گوشش داد و به لیام نگاه کرد.
ممنون.
اروم زمزمه کرد . حسی که داشت خجالت نبود حتی ترس هم نبود لیام خیلی نرم تر شده بود و فقط اون الان نمیدونست توی این موقعیت چیکار کنه.میتونم برم بیرون؟
"هنوز بدنتو نشستی"
واقعیت این بود با این حرفش لیام رو ناامید کرد.
لیام ی شامپو بدن برداشت و بهش داد و خودش هم بعد اینکه یک دیقه زیر دوش رفت ی حوله دورش پیچید و بیرون رفت.
YOU ARE READING
Veronica(ziam)
Fanfictionیاد بگیر آدما رو از روی جلد شون قضاوت نکنی. من قضاوت نکردمت ، فقط خیلی دیر خود واقعیت رو شناختم عزیزم. حاوی خشونت و اسمات و چیز های عجیب⚠️🚫🔞