سلاممممم
وت کامنت یادتون نره 💟💬وت ۲۵ کامنت ۴۰
●○●○●○●○●○●
۷ عصر
تقریبا تمام فولدر های کامپیوترم رو بررسی کردم و همه رو باز کردم البته اونایی که قفل نبود و دسترسی داشتم ، بعد دیدن نایل ی فکر بکر به سرم زد که نتونستم ازش بگذرم.مطمئن نبودم خطم کنترل میشه یا نه پس مثل همیشه که با ولیحا کارگاه بازی میکردیم و از اینجور بازی ها فقط با گوشیم ی ایمیل بهش زدم ، ی سری حرف چرت و پرت و مزخرف که فقط بین نوشته هام ی سری کلمات رو با حرف بزرگ نوشتم و تقریبا مطمعن بودم خودش میفهمه.
به هر حال ولیحا کامپیوتر خونده بود و صفا هم IT و هم رشته نایل بود...
چی میشد اگه دخترا بتونن فقط اینو حک کنن بدونه اینکه کسی چیزی بفهمه....ولی واسه این کار نیازه من راستش رو بهشون بگم.....
بهش گفتم ی ایمیل بزنه بهم بهم بگه چه طوری میتونم ب ی سری فایل ها دسترسی داشته باشم و قفل سیستم رو باز کنم یا چیزی شبیه این.
.
.
.
مشغول فکر بودم و داشتم فکر میکردم که مگه چی دارن که اینطو ی مخفیش میکنن یا اصلا چیکار میکنن و این جور چیزا که لیام بهم پیام داد.(نیم ساعت دیگه بیرون ساختمون منتظرتم)
تمام روز پیشم نبود البته که من خوشحال بودم جون در هر صورت اگرم بود کارمون به بحث میکشید و دعوا میکردیم من فقط نمیتونم وقتی داره باهام حرف میزنه ساکت شم چون میره روی مخم.
ی سر به اتاقش زدم، مطمئن بودم اون توی اتاقش دوربین داره پس فقط خیلی آروم راه میرفتم و طبیعی رفتار میکردم و سمت اون در گوشه اتاق رفتم و بازش کردم .
من فقط ی کنجکاو لعنتی ام که میدونم قراره توس دردسر بیافتم.
خب چیز خاصی توش نبود ی کمد و ی فضای دستشویی و ی تخت و ی مبل...
وادفاک ....اینا میان اینجا کار میکنن یا استراحت .
سمت دستشویی رفتم و توی آیینه روشویی ی نگاه به خودم انداختم .خط چشم و رژ لبم رو ترمیم کردم و ی ذره پودر به عنوان فیکساتور زدم و بعد از اینکه ی نگاه دیگه به اتاق انداختم بیرون اومدم و سمت ورودی شرکت رفتم.
نایل : داری میری؟
تا صداشو شنیدم برگشتم و با لبخند بهش نگاه کردم.
اره
ن: توی دفتر آقای پین بودی؟ پیش ایشون کار میکنی؟
YOU ARE READING
Veronica(ziam)
Fanfictionیاد بگیر آدما رو از روی جلد شون قضاوت نکنی. من قضاوت نکردمت ، فقط خیلی دیر خود واقعیت رو شناختم عزیزم. حاوی خشونت و اسمات و چیز های عجیب⚠️🚫🔞