سلام
وت و کامنت فراموش نشه لطفا.
وتا به ویو ها نمیخورهبعد چند دیقه هری آماده توی پلی روم بود.
بخاطر تاخیرش نگران نبود چون باید خودش رو تمیز میکرد پس مسترش نمیتونست یهش گیر بده، هرچند مطمعن نبود بخواد باهاش سکس کنه و شاید این فقط ی تنبیه باشه.
وارد اتاق شد و کنار در ایستاد.
لویی روی تخت نشسته بود و داشت آبجو میخورد و به هد بورد تخت تکیه داده بود و حتی وقتی هری اومد داخل بهش توجهی نکرد.از روی تخت بلند شد و ایستاد و دوبار پاش رو به زمین زد.
هری فورا جلو اومد جلوی پاش زانو زد و دستاش رو پشتش قفل کرد.اینکه اینقدر اون پسر شیرین زبون خوب اون مجله ها رو یاد گرفته بود باعث میشید فکر کنه پولش هدر نرفته و خوشحال شه ، اما هنوز یادش نرفته بود هری چیکار کرده
لیوان آبجو رو روی میز کنار تخت گذاشت.
لویی. خودت میگی یا بگم؟؟
دستش رو توی موهای نرم هری کشید.هری: چی باید بگم؟
لویی: کارایی که باعث شده مسترت عصبانی بشه اسلیو.
بهش یادآوری کرد از جملش خوشش نیومده،لویی دوست داشت دقیق و درست توی هر جمله هری تعلق رو حس کنه.لویی:میدونی ورونیکا حالش خوب نیس .....الان بیمارستانه
با لودگی گفت.هری: ن...نه سر
با صدای ارومی گفت و یکم سرش رو تکون داد.....
لویی خوشحال بود که هری کلمه درست رو پیدا کرده بود، اما نگرانیش برای ورونیکا قابل لمس بود که این لویی رو ناراحت میکرد.لویی: چرا نمیدونی ؟؟مگه نمیدونستی حامله س....
هری: من...من نمی.......عاح عاحخخخ
با فشار کفش لویی روی بالز و دیکش متوقف شد.
لویی: بهتر نیس پسر خوبی باشی و دروغ نگی....بهت لطف کردم نزاشتم جملتو کامل کنی و گرنه ممکن نبود از تنبیهی که برات در نظر گرفتم زنده بیرون بیای
هری: اربا.....عاخخخ فاک
با سیلی که با پشت دست به لبای صورتیش خورد ساکت شد.لویی: بهت اجازه دادم حرف بزنی بیبی؟
هری: نه ارباب.....
لویی خم شد .چونش رو توی دستش گرفت و گفت : پسرای خوب پاداش میگیرن و پسرای بد....
هری: تنبیه میشن ....متاسفانه
آخرش رو آروم گفت.لویی: شنیدم چی گفتی....
اما میبخشمت به اندازه کافی گند زدی.
چونش رو ول کرد.لویی: خب برگردیم سر سوالاتم
میدونی که فالگوش ایستادن کارخوبی نیست؟هری: بله میدونم.
YOU ARE READING
Veronica(ziam)
Fanfictionیاد بگیر آدما رو از روی جلد شون قضاوت نکنی. من قضاوت نکردمت ، فقط خیلی دیر خود واقعیت رو شناختم عزیزم. حاوی خشونت و اسمات و چیز های عجیب⚠️🚫🔞