part45🔞

302 34 102
                                    

با تاخیر سلامممم
وت و کامنت یادتون نره.

هم اسماته هم متن زیاد پس ۱۰۰ تا کامنت
امروز واقعا به کامنتاتون نیاز دارم.

نه میتونم اسپویل کنم نه خودتون می‌فهمید و اگه نفهمید ممکنه داستان براتون تکراری بشه.
همش از این میترسم.

لطفا بهم انرژی بدین تا تند تند اپ کنم.
3400

لیام: صبح به خیر

چشماش رو باز کرد و چشمای زیتونی اونو دید ولی چیزی نگفتم و فقط بهش خیره شد.

چند باری پلک زد و نفسی کشید و تا کمی هوشیار بشه.یکم که گذشت از جاش بلند شد و روی تخت نشست. یکم براش سخت بود جون هنوز بدنش گیج و کرخت مونده بود.

سنگین و گیج بود. احساس کرختی و بی وزنی هم داشت جور در نمیومد ولی همه این حس ها رو باهم داشت.

دور تا دور شکمش و روی استخوان لگنش رد کمرنگی بود ، یه جور کوفتگی ودرد... آره اون جز ی شورت چیزی تنش نبود.

ورونیکا کمی سرش رو برگردوند و بهش سوالی نگاه کرد، البته که همون اول موهاش رو روی سینه هاش ریخت تا لیام نبینه. براش مهم نبود قبلا دیده اون به هر حال احساس راحتی نمی‌کرد.

لیام: دیشب به فاک رفتی، یادت نمیاد...شاید چون مست بودی.

لیام یادآوری کرد تا واکنشش رو ببینه. به هر حال اون ظاهرا عذاب وجدان نداشت.

ورونیکا: من ...من معذرت میخوام نمیخواستم اینطوری بشه....فقط خوردم.....زیاد خرابکاری کردم نه؟؟

به نظر پشيمون میومد شاید بهتر بود لیام هم خیلی کشش نمی‌داد به هر حال ازش ی فاک خوب گرفته بود و بیشتر از این تحمل تنبیه رو نداشت و گرنه احتمالا خل میشد.

بلند شد و از پشت بغلش کرد و آروم در گوشش گفت: اره ، ولی اشکالی نداره...شاید فقط شیطون گولش زده....

ورونیکا: تنبیهم نمیکنی؟

لیام: دیشب تنبیه شدی...

ورونیکا : چیکار کردی؟

لیام: یکم بد به فاک رفتی همین.... ولی بهم قول دادی دختر خوبی باشی تا منم دوست داشته باشم....

ورونیکا همینطور که داشت با ناخوناش پوست دستش رو عصبی میخارید پرسید: که دوسم داشته باشی؟

لیام: اره دوست نداری دوست داشته باشم؟ مال خودم باشی بهت اهمیت بدم؟؟؟

ورونیکا: دانشگاه هم میتونم برم؟

لیام واقعا داشت ناامید میشد ، همه فکر و ذکر اون دختر دانشگاه ش بود. ورونیکا داشت علائم سایکوتیک نشون میداد و این براش خوب نبود.

Veronica(ziam)Where stories live. Discover now