part28

183 32 73
                                    

سلاممممم
امیدورام خوب باشید.
وت های پارت قبل کم بود .😠
خیلی کم بود.
کاری نداره فقط ستاره رو لمس کنید همین.😉
این پارت مثل قبلی نشه.
کاور 👆

ادیت نشده
د.ا.د ورونیکا
●○●○●○●○●○●○●


وقتی با خونه رسیدیم به اتاقم رفتم و ایمیلم رو چک کردم.

باورم نمیشد، بهم جواب داد...بدون اینکه ازم بپرسه واسه چی میخوام.

مثل خودم ی پیام رمز دار فرستاده بود ی متن فیزیوتراپی کپی شده که ی سری حرفش علامت دار بود.

نیم ساعتی طول کشید تا فهمیدم چی نوشته و برای عملی کردن حرفاش نیاز به ی سری هماهنگی و فکر داشتم که بلاخره بعد ی دوش آب داغ یک ربع ی نتیجه خوب رسیدم.

خواستم برم بیرون و یا لیام صحبت کنم اما دیدم تیشرت یا لباس خونگی درست و حسابی ندارم همه ی لباس هام لباس خواب های سکسی و پنتی ها توری و سوتین های نارنگی ان که عملا بدن رو نمیپوشونن فقط سکسی ترش میکنن.

ناچار ی ست رو پوشیدم ، سعی گردم پوشیده ترینش رو انتخاب کنم.

لیام داشت ی چیزی رو درست می‌کرد.
اونطرف کانتر آشپزخونه ایستادم و صدام رو صاف کردم تا متوجه ام بشه.

سرش رو بالا آورد و نگام کرد با دیدن بالا تنه ی لختم که فقط با ی سوتین پوشیده شده و موهای بلندم که روش ریخته چند باری پلک زد و بهم خیره موند. انگار تعجب کرده بود.

لیام:دارم موهیتو درست میکنم برو ی لیمو از توی یخچال بیار و خورد کن.

سودا و سیروپ رو توی لیوان ریخت و یکم برگ نعنا رو بهش اضافه کرد و خودشم سمت یخچال اومد.

همین که رفتم در یخچال رو باز کنم و لیمو بردارم از پشت اومد بهم چسبید و فاکککک در گوشم زمزمه کرد: چیزی نیس اومدم یخ بردارم.

من ی جوری شدم ، این چه وضعشه اخه

ی لیوان بزرگ برداشت و کنار یخ ریز یخچال گذاشت و منم سریع لیمو رد برداشتم و تیکه تیکش کردم و توی لیوانا ریختم و بعد هم اومد ک کنارم وایستاد و ليوان ها رو از یخ و یکم آب پر کرد هم زد.

نگاه سنگینش رو روی بدنم حس میکردم و باهاش راحت نبودم.اگه واجب نبود از اتاقم بیرون نمیزدم...

آروم گفتم: دیگه لباس نداشتم که...

نزاشت بقیه حرفم رو بزنم.
گفت: ایرادی توش نمیبینم به نظرم اینطوره بهتره.

بهم نگاه انداخت و تیشرت سفید و شلوارش رو سریع درآورد و با ی باکسر جلوم ایستاد.

هیچی نگفتم ، در اینکه بدنش زیباست شکی نیس. پوففف

لیام: اینطوری بهتر شد حالا هر دو مثل همیم.

لیوان موهیتو رو گرفت و سمت مبل رفت و منم لیوانمورو برداشتم و در دور ترین نقطه ازش نشستم‌.

Veronica(ziam)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin