سلامممم✌️
یه علائم حیاتی بدید بهم مث کامنتسوم شخص -ادیت نشده
وقتی ورونیکا از اون سالن بیرون اومد پسر کوچولو رو پشت در دید و اسمش رو شنید.
مردی که اونجا بود پرسید:اسمت رو بگو مطمعنم ی ددی خوب گیر میاری با این قیافه کاپ کیکیت
اسم: هری استایلز ( هق هق)
سن: ۱۶خفه شو گریه نکن ،ببریدش تو
تنها چیزی که الان گوشای ورونیکا باهاش پر شده بود گریه و هقهق های همون پسر که اسمش هری بود.
،،،، ورونیکا ی احمق خودت الان معلوم نیست چه بلایی سرت میاد نگران اون بچه ای،،،،،،،
باز حداقل منو ی نفر خرید یعنی میشه بعد از اینکه دلش رو زدم ولم کنه برم به زندگیم برسم ، یا شاید بزاره دانشگاه همو برم،،،،،،
اینا رو تو ذهنش گفت.
وقتی اون مرد خواست توی قفس بندازتش ، دستبندشو باز کرد و گفت کت رو کامل بپوشه.
حالا ورونیکا نگاه خیره آدمای توی اون اتاق رو روی خودش حس میکرد.
اون لخت با دستای بسته رفته بود و بای کت گرون قیمت و دستای باز شده برگشته بود.
نمیدونست چه حسی داره خوشحاله یا ناراحت، اون هیچ چیزی نمیدونست و فقط براش اینکه اون مرد اونو برای سکس میخواد واضح بود ، اما میدونست خیلی کارای دیگه میتونن باهاش بکنن که حتی نمیخواست بهشون فکر کنه.
دنیل: وااای دختر گل و زدی برگشتی نه؟؟؟ چه خر شانسی تو ، کی خریدت؟؟
ورونیکا اصلا درک نمیکرد چرا اون پسر این همه خوشحاله و حرف میزنه.
ورونیکا: پین
دنیل: واقعا .....واقعا راست میگی.....
سرتکون داد و گفت آره مگه مرض دارم دروغ بگم و شروع به گریه کرد.
دنیل:نمیدونم چی بگم ....من چند بار به اینجا بودم و به فروش رفتم ، همه میگن اون خیلی خوبه و هوای برده هاش رو داره ، البته تا وقتی که اعصابش رو خورد نکنن وگرنه وحشی میشه.
ولی دختر مطمئنم احتمالا چیزی از بدنت نمیمونه و پین تا قطره آخر بدنتو اندازه پولی که داده استفاده میکنه و بعد مثل ی اشغال کنار میندازتت. خلاصه که رو مخش نروهرچند همشون همینن
با اهه و حسرت گفتورونیکا: چی بگم پوفففف یکی از یکی بدبخت تریم.
د.ا.د ورونیکا
چند دیقه از مکالمه من و دنیل نگذشته بود که هری با چشمای گریون تر از قبل برگشت.
هی هی هری چیشد؟
با گریه ای که میکرد تقریبا مطمعنم قراره تیکه تیکه بشه و اعضای بدنش رو خارج کنن.
YOU ARE READING
Veronica(ziam)
Fanfictionیاد بگیر آدما رو از روی جلد شون قضاوت نکنی. من قضاوت نکردمت ، فقط خیلی دیر خود واقعیت رو شناختم عزیزم. حاوی خشونت و اسمات و چیز های عجیب⚠️🚫🔞