د.ا.د سوم شخص.
وقتی بیدار شد جز سیاهی چیزی ندید.
بدنش بخاطر خوابیدن زیاد گرفته بود ، طبق عادت دستش رو سمت پاتختی کنارش برد تا گوشیش رو برداره اما یادش اومد لیام گوشیش رو ازش گرفته...عصبانی شد و همزمان با داد بلندی که کشید ابژوری که روی پاتختی بود رو هم پرت کرد.روی تختش نیم خیز شد و مشغول گریه کردن بود تا وقتی که لیام وارد اتاقش شد و چراغ رو روشن کرد.
سرش رو بین پاهاش برد و چشماش رو بست تا نور اتاق اذیتش نکنه.
لیام وقتی آباژور شکسته ش رو دید اخمی کرد و سمت تختش رفت ، امیدوار بود نخواد بدخلقی کنه و جیغ و داد کنه چون لیام درگیر تر از اونی بود که بخواد حوصلش رو داشته باشه ، از طرفی میدونست امشب حراجِ برده برپاست پس میتونست اونو به اونجا ببره هر چند اصلا دلش نمیخواست.
اما خود اون لیام رو مجبور به کارای عجیب میکرد، حداقل لیام اینطور فکر میکرد.
دستش رو روی سرش کشید.
لیام: بلند شو ی چیزی بخور ساعت ۱۰
ورونیکا: نمیخوام.
سرش رو به نشون مخالفت بالا داد تا دست لیام رو پس بزنه هرچند موفق نبود. دستش از روی سرش روی گردنش اومد و بعد از اینکه کمی گردنش رو کمی فشار داد ولش کرد.
لیام: هر طور مایلی
از اتاق بیرون رفت و روی مبل نشست، گوشیش رو باز کرد و همون پیام همیشگی رو دید.
ساعت ۱۲ _مثل همیشه
شاید این بدترین کارش در حق دختر بود ، میدونست بردن اون دختر اونجا میتونه خیلی حالش رو بد کنه اما ورونیکا حتی با این همه تهدید هم باز یادش میرفت که باید بترسه، یادش میرفت مطیع باشه ، همه ی این تنبیه ها فقط تا چند روز جواب بود و اون یادش میرفت که باید ی اسلیو باشه.
مثل الان که با شنیدن خبر اخراجش افسار پاره کرده و هیچ جوره نمیشه باهاش کنار اومد ، شاید از همون اول نباید بهش اجازه میداد ، به هر حال اشتباه خودش بود زیادی باهاش راه اومد.
حالا تصمیمش اینه؛ پلن A اینه اون رو به اونجا میبره تهدیدش میکنه و برش می گردونه و شاید به فاکش بده.
پلنB با قیمت پایین تر میفروشتش. و به کسی که از همه بدتره....شاید ی پیرمرد.
تقریبا ۱۱ شب بود که لیام وارد اتاق شد.
اون دختر مثل ی جنین توی خودش جمع شده بود و اروم گریه میکرد.از نظر لیام همینکه جیغ نمیزنه و چیزی رو نمیشکنه پیشرفت بزرگی بود، به هر حال توقع لیام خیلی پایین اومده بود.
لیام: بلند شو و این لباس رو بپوش باید بریم جایی.
ورونیکا: نمیخوام.توروخدا ولم کن
YOU ARE READING
Veronica(ziam)
Fanfictionیاد بگیر آدما رو از روی جلد شون قضاوت نکنی. من قضاوت نکردمت ، فقط خیلی دیر خود واقعیت رو شناختم عزیزم. حاوی خشونت و اسمات و چیز های عجیب⚠️🚫🔞