درو با آرنج باز کردم و وارد کتاب خونه شدم.نگاهی به اطراف انداختم.دنبالش بودم.به سمت میز همیشگی که موقع هایی برای خوندن کتاب های مورد علاقش بهش ملحق میشدم راه افتادم.
همونجوری که انتظار داشتم اونجا بود.پشت به من نشسته بود و کتابی راجب هنرمندان و موزیسین های بزرگ دنیا نوشته شده بود.
بهش نزدیکتر شدم و گفتم:صبح بخیر.
سرش رو از روی کتابش برداشت و گفت:صبح بخیر سحرخیز شدی!.
رو به روش روی صندلی نشستم و با لبخندی از سره رضایت مندی گفتم:تازه کجاشو دیدی!
از دو لیوانی که دستم بود لیوان سمت چپ رو روی میز گذاشتم و به سمتش هل دادم و گفتم:نوشیدنی گرم تازش میچسبه.
لیوان رو برداشت و درشو باز کرد کمی بو کرد و گفت:تو که میدونی قهوه دوست ندارم.
لیوان دست راستم رو به سمتش گرفتم و گفتم:برای همین برات شکلات داغ گرفتم.
لبخندی روی لباش اومد و شکلات داغ رو از دستم گرفت.
قهوه رو برداشتم و سمت لبام بردم.داغ بود ولی خیلی خوب بود.
منو تهیونگ از بچگی دوست بودیم با اینکه ۲ سالی ازم بزرگتر بود اما همیشه مثله رفیق پایه همه ی شلوغ کاری هام و مسخره بازی هام بود.
از وقتی که ۸ سالم بود میشناختمش.همسایه بودیم و یکروز که برای هالووین در خونشونو زدم و مادرش بهش گفت:خوبه دیگه الان دیگه تنها نیستی با سلنا برو.
اونجا استارت دوستیمون بود.
الان از اون موقع تا الان ۱۳ سال میگذره و ما همه توی مدرسه دبیرستان و دانشگاه با هم بودیم.
-شنیدم بورسیه شدی.
نگاهی بهش کردم.نگاهش آروم اما پر استرس بود اولین باری بود که ازش دور میشدم و میخواستم برم یه کشور دیگه توی یه شهر دیگه زندگی کنم و درس بخونم.
-آره بورسیه شدم برای دانشگاه.
+اولین باریه که میخوای اینقدر دور بشی اگه نمیخوای میتونی نری.
-خواستن که میخوام ولی اگه سخت بود بر میگردم.
+باید خیلی مواظب خودت باشی.
-آره میدونم فقط خیلی دوری از خانواده و تو سخته.
+من که جایی نمیرم من همینجا میمونم تا هر موقع که برگشتی.
-این مدل رفیقا اینروزا کم پیدا میشه.
+پس قدرمو بدون.
اون لبخندی که میخواستم زد ولی خیلی زود از روی لبش پاک شد.
-برای این چهارشنبه بلیت دارم.
+برنامت برای اونجا موندن چیه؟؟
-فکر کنم بتونم یکی از خوابگاه های دانشگاهو بگیرم ولی خوابگاها همه سه نفرست یعنی بالاخره مجبور میشم با دو نفر شریکش بشم.
+اینجوری خطریه میخوای برات خونه اجاره میکنم.
-نه لازم نیست تو همینجوریش سه شیفت کار میکنی که برای خودت ماشین و خونه بخری نمیتونم اینو ازت بخوام.
+تو نخواستی خودم میخوام انجام بدم.
-نه اگه بگیری نمیرم تو اون خونه هااا.
+باشه ولی اینجوری یکم از دلشوره های مامان و بابات یا حتی خودم کم میشد.
-دلشوره نداشته باش تمرکز کن روی کارت تا چشم بهم بزنی پنج سال میگذره و من بر میگرد با یه مدرک عالی از یه دانشگاه عالی.
بی صدا شکلات داغشو خورد.
از پشت میز بلند شدم و گفتم:پاشو پاشو بریم قدم بزنیم مگه من چقدر دیگه اینجام؟؟
از پشت میز بلند شد و گفت:راست میگی همش درگیر رفتنت بودم که از بودنت غافل شدم.
یکهو جفتمون با اشاره به هم گفتیم:لحظه رو دریاب.
دیالوگی از کارتون کوکو که اون زمان کارتون مورد علاقه ی منو تهیونگ بود.تمامیه آهنگاشو حفظ بودیم و با هم میخوندیم.
کنار هم به راه افتادیم و از کتاب خونه بیرون رفتیم.
***
YOU ARE READING
Black Swan
Paranormalاسم:قوی سیاه ژانر:عاشقانه،خونآشام،گرگینه،ماجراجویی کی فکرشو میکرد دختری تنها در پاریس چنین اتفاقاتی براش بیفته.عاشق بشه،قلبش بشکنه،خانوادش بهش خیانت کنند و واقعیت هایی از خودش و خانوادش بفهمه که مسیر زندگیشو عوض کنه. وقتی درست در لحظه ی تصمیم گیری م...