پسری که کله بالا تنش لخت بود توی آشپزخونه ایستاده بود و در یک نگاه که دیدم دست راستش از کتف تا روی انگشتاش خالکوبی بود.
من جیغ خفیفی زدم و برگشتم توی اتاق و درم بستم.
نفسم گرفت.
هم اتاقی بود؟؟
هم دانشگاهی؟؟
بهش نمیخورد.
شاید دزده.
یا دوست پسره یکی از دخترای خوابگاه.
نفس عمیقی کشیدم و تمام قدرتم رو جمع کردم تا درو باز کنم.
برگشتم و درو باز کردم.
اون اونجا نبود.
به اطراف نگاهی انداختم.
از چهارچوب در بیرون اومدم و وسط خونه ایستادم گفتم اگه دوست پسر یکی از دخترای اینجاست بهشون بفهمونم که توی اتاق من نرن به هیچ وجه.
تو حال و هوای خودم بودم که اون پسر از یکی از اتاق ها بیرون اومد و تیشرت مشکی پوشیده بود ولی دست خالکوبی شدش هنوز معلوم بود.
دوباره برگشت توی آشپز خونه.
همینجوری که سرش پائین بود گفت:ببخشید فکر کردم رفتید.
یکم احساس گرما کردم و با لبخند گفتم:اشکال نداره پیش میاد.
هر لحظه منتظر بودم دوست دخترش یعنی به مثال هم خوابگاهی من از اتاقش بیرون بیاد.
تو این مسئله مونده بودم که اون پسر گفت:ببخشید خودم رو معرفی نکردم فکر الان بشیم هم خوابگاهی من جئون جونگ کوکم میتونی جونگ کوک صدام کنی دوستام کوکی یا جی کی صدام میکنن.
-منم سلنا سلنا مایکلسون و از آشناییت خوشبختم.
+اووو به اسمت میخوره اهل آمریکا باشی
-درست حدس زدی.
+فکر میکنی من از کجام؟؟
-جونگ معمولا توی کره معروفه پس تو از کره ایی فکر کنم جنوبیش.
+درست بود بیخود نیست بورسیه اینجا رو گرفتی.
-خودتم که گرفتی.
+آره ولی یک سال پیش من یکساله که اینجام.
-پس تو ۲۵ سالته الان؟؟
+نه ۲۴ سالمه ولی زودتر بورسیه شدم تو چی؟؟
-منم ۲۴ سالمه همسنیم.
+خوبه که
-آره
+خب هم خوابگاهی شدیم شرط میبندم اول باورت نشد من هم خوابگاهیتم.
-درسته فکر میکردم همه دختر باشن.
+اون یکی هم خوابگاهیمونم پسره.
-میشناسیش؟؟
+دو سه باری دیدمش ولی دقیقا نه توی دانشگاهم دیدمش اصلا با آدم حرف نمیزنه.
-من میخواستم برم بیرون.
+واقعا!!ولی شبا خیلی سرد و خطرناکه.
-واقعا؟؟ولی خیلی دلم میخواست برم.
+وایستا فردا صبح پاشو برو.
+دانشگاه چی؟؟گفته بودن از فردا شروع میشه.
-دانشگاه یه یک دوهفته ایی افتاد عقب چون دانشجو هاش نتونستن برسن.
+ایی بابا آدم نمیدونه الان خوشحال باشه یا ناراحت.
-خوشحال باش هرچی دیرتر بهتر دیرتر بر میگردیم کشورمون.
+انگاری توی کشورت زیاد بهت خوش نمیگذشت.
-میگذشت ولی اینجا با دوستام یکچیز دیگست.
برگشت و از یخچال دوتا شیرموز برداشت.به سمت من برگشت و شیرموز رو به سمت من گرفت و گفت:بیا با هرکسی قسمتش نمیکنم.
شیرموز رو از دستش گرفتم و گفتم:و چه اتفاقی افتاد که من لایق این افتخار بزرگ شدم؟؟
خنده ی ریزی کرد و گفت:نمیدونم شاید چو تابه حال هم خوابگاهی دختر نداشتم نمیدونم چجوری باهات رفتار کنم.
در شیرموز رو باز کردم و یک قورت خوردم و گفتم:آهان قانون اول چون شما ها جفتتون پسرین به هیچ وجه توی اتاق من نمیرین مخصوصا اگه با دوست دختراتون بودین...
جونگ کوک خندید و گفت:وسط حرفت من تابه حال دوست دختر نداشتم.
چشمام یکم گرد شد چون بهش نمیخورد از این پسرایی باشه تا منتظر نیمه گمشده یا اینا باشه بهش میخورد پسر معروف دانشگاه که با دختر معروف دانشگاه جیک تو جیک بودن باشه.
-عه!فکر کردم داری خو.
جونگ کوک شونه بالا انداخت و شیرموزشو تا ته سر کشید و گفت:ولی توهم با دوست پسرات توی اتاق من نرین.
+دوست پسر ندارم.
-تو هم بهت نمیخوره.
انگار ذهنمو خونده بود.من هیچوقت نگفتم بهش نمیخوره ولی اون جواب حرف های توی ذهن منو داد.
لبخند زدم و گفتم:خب این خوابگاهی دیگه چی؟؟چقدر میشناسیش؟؟
-تقربیا دو سه بار دیدمش تو دانشگاهم کم میبینیش فکر کنم دو سه سالی از من بزرگتر باشه فکر کنم.
+اوووو پس خیلی بزرگه دیگه.
-اینجا چون دقیقا هر مدرکش پنج ساله نیست امکان داره توی کلاست ۲۴ سال به بالا هم باشن.
+تو چی؟؟تو نیستی؟؟
-معلوم نیست کلاس بندی میکنن تقاضا خیلی زیاده.
+حیف شد میخواستم امشب برم پاریس گردی.
-میخوای صبح برو.
+یکجوری گفتی فکر کردم میگی با هم بریم.
-نهههههه!!!!میخوام از تعطیلات نهایت استفاده رو بکنم و فقط بخوابم.
همزمان با هم خندیدیم یکهویی گفتم:بیا با هم یه سلفی بگیریم.
-برای چی؟؟
+به یکی از دوستام قول دادم با هم خوابگاهی هام عکس بگیرم.
-پس پستش کن تگمم بکن وگرنه نمیگیرم.
+باشه.
گوشیمو در آوردم و جونگ کوک اوپن رو دور زد و کنار من ایستاد با خنده گفتم:بیا اینور وایستا دستت دیده بشه.
+برای چی؟؟
-برای اینکه ببینن چه هم اتاقیی دارم.
نیشخندی زد و گفت:میخوای کلا........
-نه نه نه اصلا هر جا میخوای وایستا به من چه.
خندش گرفت و سمت چپ من ایستاد و وقتی عکس گرفتم با انگشتاش برام گوش گذاشت.
حالا گه دقیق تر نگاه میکردم فقط تتو هاش نبود توی ابروی راستش و لب پائینیش سمت راست رو پیرسینگ زده بود.
مامان و بابام ببینن سکته میکنند.
آیدی طولانی داشت ولی جالب بود.(آیدی قبلا جونگ کوک🥲)
@abcdefghi__lmnoqrstuvwxvz
YOU ARE READING
Black Swan
Paranormalاسم:قوی سیاه ژانر:عاشقانه،خونآشام،گرگینه،ماجراجویی کی فکرشو میکرد دختری تنها در پاریس چنین اتفاقاتی براش بیفته.عاشق بشه،قلبش بشکنه،خانوادش بهش خیانت کنند و واقعیت هایی از خودش و خانوادش بفهمه که مسیر زندگیشو عوض کنه. وقتی درست در لحظه ی تصمیم گیری م...