Part 27:Human??

17 2 0
                                    

سه روزی از اومدنم به اینجا گذشته بود و فردا با جونگ کوک و جیمین به پاریس بر میگشتم‌.
یکروزی بود اومده بودم خونه و جیمین و جونگ کوک خونه ی تهیونگ بودن و مطمئنم اونجا رو ترکونده بودن.
بابام برای شام همه رو دعوت کرده بود و گفته بود که این یک مهمونی و دعوتی رسمیه و همه لباس رسمی بپوشن.
به مامان تهیونگ که زنگ زده بودم گفت:پسرا با هم بیرون رفتن لباس بگیرن جیمین و جونگ کوک گفتن هیچی لباس رسمی نیاوردن.
خوشحال بودم بالاخره همچی جور شده بود همچی خوب بود و بالاخره زندگی داشت روی خوششو بهم نشون میداد.
وقتی توی کمدم دنبال لباس میگشتم مامانم توی اتاق اومد و گفت:دنبال لباس میگردی؟؟
_آره مامان هیچی ندارم بپوشم.
+پس بیا این اتاق تا یکچیزی بهت بدم.
وقتی به اتاق مامان و بابام رفتم لباسی توی کاور روی تخت بود.
مامانم آروم گفت:اینو بپوش.امشب خیلی خاصه.
_به چه مناسبت؟؟
+بپوش میفهمی.
مامانم با لبخندی از اتاق بیرون رفت.
کاور لباس رو از چوب لباسش گرفتم و زیپ کاور رو باز کردم.
لباس صورتی توری دخترانه ایی توی کاور بود.

چشمام از تعجب گرد شد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

چشمام از تعجب گرد شد.
مادر جان این لباس؟؟
ولی خیلی خوشگل بود.توی یک نگاه دلم رو برد.
تصمیم قطعی شد همین رو میپوشیدم.
***
کم کم ساعت اومدن مهمونا نزدیک میشد.
لباسم رو پوشیدم.گردن بند نازک نقره ایی که حرف اول اسمم رو داشت انداختم.گوشواره های نقره ایی و حلقه ایی کوچولو که با پنس سرم ست کرده بودم.تمامیه موهام رو از سمت راست روی شونه ای ریخته بودم و سمت مخالفشو پنس زده بودم.
اول نمیخواستم توی خونه کفش بپوشم ولی وقتی بابام زنگ زد و به همگی گفت کفشاتونم توجه کنین قراره باهاش بیایین توی خونه راضی شدم بپوشم.
کفش های پاشنه بلند نقره ایی اکلیلی که با ست اکسسوریام کامل شده بود.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Black SwanWhere stories live. Discover now