صبح زود از خواب پاشدم.
دوش سریعی گرفتم و مشغول انتخاب لباس شدم.
شلوار لی تیشرت سفید و یه پیراهن مشکی که روش بپوشم.
کیفم و گوشیم رو برداشتم و از اتاقم بیرون زدم.
پسر چشم گربه ایی همزمان با من بیرون اومد.
_صبح بخیر!!...
+صبح بخیر.
و مثله همیشه به سمت در رفت و سریع بیرون رفت.
به سمت یخچال رفتم درشو باز کردم.
یخچال پر شیر موز بود.
غلط نکنم همش ماله جونگ کوک بود.
همینجوری که دنبال چیزی برای خوردن میگشتم دستی از کنارم اومد و شیر موزی برداشت و رفت.
+صبح بخیر!!......ترمک
_صبح بخیر آجوشی...
+یااااا!!!....
با خنده بطری آبی برداشتم و در یخچال رو بستم.
بطری آب رو باز کردم و همزمان با خوردنش به سمت جونگ کوک برگشتم ولی به محض دیدن جونگ کوک تمام آب دهنم از دماغم زد بیرون.
جونگ کوک به خاطر شیر موزی که خورده بود پشت لبش رو شیر موزی کرده بود و اگر به تتو هاش و پیرسینگاش نگاه نمیکردی شبیه یه بچه ۱۳ ۱۴ ساله بود.
همزمان با من جونگ کوک هم خندید.
_خب دیگه آجوشی هم نیستی...
+صبحانه خوردی گشنت میشه هاا.
_گشنم نیست...
که یکهو صدای قار و قور شکمم خونه رو برداشت.
جونگ کوک خندید و گفت:بیا بریم یه چیزی بخوریم بعد.
_نه میخوام پیاده برم.
+نخیر تو با من میای.
دست به سینه ایستادم و با خنده گفتم:اونوقت چرا؟؟
+چون تو باید اولی کسی باشی که توی ماشین جدیدم میشینه.
_چی؟؟؟!!واقعا؟؟؟
+بیا بهت نشونش بدم..
***
_دیروز که ماشین کرایه کرده بودی.
+آره دیروز چون تو نیومدی باهام منم برش نداشتم.
_دوست دخترت چی؟؟
+اول از همه اون دوست دختر من نبود دوم از همه.....
به من که با تعجب نگاهش میکردم نگاه کرد و گفت:دوست دخترم نبود.
با خنده گفتم:لابد دوست دختر دوستت بوده داده یکشب تو نگهش داری...
+پس کاشکی یه دوست داشتم که تو دوست دخترش بودی.
_نه مرسی من دنبال دوست پسر و رل و این چیزا نیستم.
دستش رو روی کاپوت ماشینش کشید و گفت:حالت سوار این خوشگله میشی؟؟خوشگله؟؟_خوب نیست اسم ماشینت با دوستت یکی باشه.
+باشه پس این میشه خوشگله تو میشی حبه قند.
_چقدرم که حبه قندم؟؟
در ماشین رو برام باز کرد و حالت تعظیم به خودش گرفت.
یکم عشوه اومدم و موهامو تکون دادم ولی هم اومدم بشینم سرم خورد بالای در ماشینش.
همونجا بود که جفتمون دوباره از خنده ولو شدیم.
بالاخره اون زمانی که میخواستم رسید.
یه دوست واقعی.
از روی زمین بلند شدم و خوب لباسام و تکوندم و توی ماشین نشستم و درو بستم.
جونگ کوک هم پاشد و لباساش رو تکوند و دوید سمت راننده نشست و درو بست.
+خب کمربندتو ببند که من نمیدونم این چجوری روشن میشه.
_یا خداااااا....
جونگ کوک خندید و با زدن کلید استارت ماشین رو روشن کرد.
***
توی پارکینگ دانشگاه نگه داشت.
موقع پیاده شدن پلاستیک آشغال های صبحانه رو هم برداشتم که بندازم دور.
از تیکه ی پارک ماشین ها بیرون اومدم که فردی بهم خورد و ساکش روی زمین افتاد.
_وایی ببخشید.
+اشکال نداره خانم.
خم شدم و ساکش رو برداشتم و به سمتش گرفتم.
جونگ کوک سریع پشتم ظاهر شد و گفت:سلنا خوبی؟؟
_آره خوبم بابا چیزی نشد...
+جونگ کوکااا.
×هیونگ!!!
با تعجب به جونگ کوک و پسر غربیه زیبایی رو نگاه کردم که بهم دست دادن و همدیگه رو بغل کردند.
جونگ کوک گفت:خوشحالم برگشتی هیونگ.
اون پسر گفت:منم خوشحالم جونگ کوکا ببخشید ندیدم خوردم به دوست دخترت.
_نه ببخشید چیزی نیست من دوست دخترش نیستم.
جونگ کوک به من نگاهی انداخت و گفت:هیونگ سلنا مایکلسون ترمک هم خوابگاهی من...
و بعد به سمت من برگشت و گفت:سلنا ایشون جانگ هوسوک رفیق و هم خوابگاهی قدیم من.
منو و هوسوک بهم دست دادیم.
هوسوک گفت:کار خدا رو جونگ کوکا اگه دوست دختر تو نیست میتونم ازش خواهش کنم باهام بیرون بیاد؟؟
جونگ کوک با لبخند حرصی گفت:رقیب داری هیونگ اول باید پارک جیمین رو کنار بزنی.
هوسوک ابرو هاش رو بالا انداخت و گفت:جیمین؟؟فکر کردم از اینجا رفته.
جونگ کوک با حرص گفت:نه نرفته ولی دیگه این دفعه میندازیمش بیرون.
هوسوک با صدای ملایمی گفت:جونگ کوکا باهاش در نیافت نمیخوای که مشکلی پیش بیاد مخصوصا برای خانم مایکلسون.
از ترس سرمایی وجودم رو گرفت.
مگه جیمین چیکار کرده بود که همه ازش میترسیدن؟؟
_ببخشید میتونم بپرسم مگه جیمین چیکار کرده که اینقدر همه ازش میترسن؟؟
هوسوک نفس عمیقی کشید و گفت:یکم رک میگم خانم مایکلسون توی این ماجرا وارد نشو این ماجرا مثله باتلاق میمونه توش غرق میشی کنجکاوی نکن تا میتونی هم از جیمین فاصله بگیر در هیچ مورد بهش اعتماد نکن هیچوقت.
باشه ی آرومی گفتم و توی فکر فرو رفتم و دلم بیشتر از قبل میخواست تا از این قضیه سر در بیارم.
YOU ARE READING
Black Swan
Paranormalاسم:قوی سیاه ژانر:عاشقانه،خونآشام،گرگینه،ماجراجویی کی فکرشو میکرد دختری تنها در پاریس چنین اتفاقاتی براش بیفته.عاشق بشه،قلبش بشکنه،خانوادش بهش خیانت کنند و واقعیت هایی از خودش و خانوادش بفهمه که مسیر زندگیشو عوض کنه. وقتی درست در لحظه ی تصمیم گیری م...