Part 12:Dormitory Srory

21 4 1
                                    

اومدم داخل و در رو پشت سرم بستم.
در اتاق جونگ کوک باز شد و اون دختر موبلوند و جونگ کوک پشت سرش بیرون اومدن.
جونگ کوک گفت:کجا بودی باز؟؟
+با یکی از دوستام بیرون بودم.
به سمت اتاقم دویدم و گوشیم رو برداشتم.
دفعه ی قبلی که بهش زنگ زدم اینجا ۸ صبح و اونجا ۳ صبح بود پس الان اونجا ۶ بعد از ظهر بود.(اختلاف ساعت های تخیلیه بعدا متوجه میشین برای چی)
خودم رو روی تخت انداختم و شماره ی تهیونگ رو پیدا کردم و بهش زنگ زدم.
یه بوق
_بله؟؟
+به به کاپیتان شکلات داغ کجایی نا پیدایی؟؟
_به به سرندیپیتی من ناپیدام؟؟والا برای حرف زدن با شما باید از منشیتون وقت قبلی بگیریم.
+هم اتاقیم
_همون چه خبر؟؟
+هیچی با دوستم بیرون بودم گوشیم رو یادم رفته بود ببرم.
_کدوم دوست اونوقت؟؟
+یکی از دوستای جدیدم هم اتاقیم نیست‌.
_خب اینا رو ولش دیگه چه خبر؟؟
+اگه دنبال دختری که باید بگم یکشنبه تازه مهمونیه برم ترم بالا ها رو ببینم بعدا بهت میگم.
_صبر کن صبر کن دختر؟؟یکشنبه؟؟مهمونی؟؟آهسته تر بگو.
+یکشنبه ترم بالاییا برامون مهمونی گذاشتن.
_با کی قرار داری بری؟؟
+هیچ کس.
_وا هیچ کس؟؟پس هم اتاقیت چی؟؟
+اون دوست دختر خودشو داره و اون یکی هم اتاقیمم خب از وقتی اومدم امروز تازه دیدمش و یه سلام بهش کردم.
_اگه خودم اونجا بودم باهات میومدم.
+نه لازم نیست میرم مگه خودم نمیتونم برم.
_چرا براچی نتونی بری.
+خب پس مامان و بابام خوبن؟؟
_آره راستش تصمیم داریم یه خونه ی مشترک بگیریم خانواده ی شما و خانواده ی ما با هم زندگی کنند.
+خیلی بی ادبین بدون من؟؟
_دیگه تو که رفتی با اون وریا.
+دیگه تو اینو نگو دیگه.
_باشه نمیگم.
+خب من دیگه میرم میخوابم.امروز خیلی خسته شدم.
_باشه برو ولی مثله قبل یادت نره به منم زنگ بزنی.
+باشه دیگه یادم نمیره.
_یادمه گفتی هروز بهم زنگ میزنی.
+من همچین چیزی نگفتم.
_حالا فکر کن همچین حرفی زدی.
+باشه بهت زنگ میزنم کاپیتان.
_تنهام نزاری که منم دیگه جواب تماساتو نمیدم.
+باشه کاپیتان زنگ میزنم.
_خوبه خیالم راحت شد برو بخواب خدافظ
+خداحافظ.
گوشی رو از گوشم فاصله دادم و قطع کردم.
پیامکی برام اومده بود.
پیامک رو باز کردم.
از شماره ی ناشناس نوشته بود.
شب بخیر شاهزاده خانم.
اگر حتی کسی اینو توی فیلم هم میگفت میدونستم کی داره میگه.
از روی تخت بلند شدم و از در اتاق بیرون رفتم.
جونگ کوک روی یکی از مبل های پذیرایی نشسته بود.
اثری از دختر بلوند نبود.
در اتاقه دیگه ایی باز شد.
پس چشم گربه ایی با تیشرت و شلوار راحتی بیرون اومد سمت یخچال رفت بسته نودلی با یه قوطی آبجو برداشت و به اتاقش برگشت.
در یخچال رو باز کردم و بسته ی نودل برداشتم.
وقتی برگشتم جونگ کوک پشت اوپن بود.
شوکه شدم و ترسیدم و بسته ی نودل از دستم افتاد.
با عصبانیت گفتم:چیکار میکنی؟؟ترسیدم.
جونگ کوک با لحن ترسناک و جدی گفت:دوستت کجاست؟؟
سرش رو بالا آورد و بهم نگاه کرد و گفت:یا بهتره بپرسم دوستت کیه؟؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:مگه اصلا باید تو بدونی؟؟اونم وقتی با همچین لحنی حرف میزنی.صدام رو بلندتر بردم و گفتم:مگه اصلا به تو ربطی داره؟؟
جونگ کوک با چشمای ترسناک توی چشمام زل زد.
بعد یکهو چندتا پلک پشت سره هم زد و گفت:معذرت میخوام
بسته ی نودل رو روی اوپن گذاشتم و سمتش هل دادم و گفتم:شام خوردی؟؟بیا با هم شام بخوریم.
ولی جونگ کوک بی هیچ حرفی به اتاقش برگشت.
با تعجب به در اتاقش که بسته بود نگاه کردم.
چرا اینقدر رفتارش عجیب شده بود؟؟
قابلمه رو پر آب کردم و روی گاز گذاشتم و گاز رو روشن کردم.
همینجوری که به قل قل آب توی قابلمه نگاه میکردم فکر میکردم.
این افراد کین؟؟
من دارم وارد چه دنیایی میشم؟؟

Black SwanWhere stories live. Discover now