Part 2:The Last Day,Pt.2

30 7 2
                                    

-همه وسایلتو جمع کردی؟؟
+آره مامان!
-چیزی یادت نرفته؟؟
+فکر نکنم.
-گوشیت که اینجاست.
+ایی بابا.
از پله ها بدو بدو رفتم پائین.
مامانم رو با یه سینی شیرینی دیدم.
مامانم گفت:اینا گوشیت اونجاست رو اوپن.
پریدم نزدیک اوپن و گوشیمو برداشتم.
گوشیم توی دستم لیز خورد و به صفحه روی زمین افتاد.
من به جای گوشی آخی گفتم و مامانم گفت:چیشد؟؟
-فکر کنم گوشیم شکست.
گوشیمو برداشتم ترک عنکبوتی روش زده بود.روشنش کردم رنگ هایش قاطی شده بود.نفسم حبس کردم.
بغضم گرفت.
زنگ خونه خورد.
دویدم درو باز کردم.بابام بود.تا چشمم بهش افتاد گفتم:گوشیم شکست.
بابام با تعجب گفت:چجوری؟؟کی؟؟
گفتم:الان از دستم افتاد شکست.
+اای بابا حواست زودتر از خودت رفته اونجا.
-الان چیکار کنم؟؟
+فعلا وسایلتو کامل جمع کن باز یا فردا صبح که میخوای بری ببینیم چی میشه.
-باشه.
به سمت راه پله رفتم و از پله ها بالا رفتم گوشی شکسته رو روی تختم انداختم.
صدای زنگش در اومد ولی هیچی از روی صفحش معلوم نبود.
***
زیپ چمدونم بستم.سه تا چمدون بزرگ.پوقع باز کردن به دردسر میفتم.
در اتاقم زده شد.
-بفرمایید.
در باز شد و تهیونگ پرید تو و گفت:هنو نرفته مارو فراموش کردی؟؟
با چشمای گرد بهش نگاه کردم و گفتم:نه براچی؟؟
+جواب نمیدی خو
-گوشیمو ببین خو تو گوشیمو ببین من چجوری با این جواب بدم؟؟
+خب از این به بعد با این جواب بده.
از پشت سرش یه جعبه کادو پیچ شده در آورد و گفت:بیا اینم کادوی رفتنت.
بلند شدم و رو به روش وایستادم و گفتم:من...من..واقعا نمیدونم چی بگم.
تهیونگ نیشخندی زد و گفت:خب بهت تقلب میرسونم میتونی بگی ممنونم مرسی فدایی داری یدونه ایی و اینا..
-ها ها خیلی بابا تو هم فدایی داری هم یدونه ایی
+خواهش میکنم.
-ولی نمیتونم قبولش کنم.
+نگو نمیتونی انگار من نمیدونم تو بدون گوشی نمیتونی زنده باشی.
-خب ببینم حالا شاید باز شد دیگه شد بازم پسندیده شد.
کاغذ دور جعبه که تمیز و مرتب کادو شده بود رو باز کردم.در جعبه رو باز کردم و گوشی نو و مشکی رو در آوردم.تهیونگ گفت:صفحشو روشن کن.
صفحه رو روشن کردم صفحه ی قفل عکسی بود که تابستون سال پیش بالای کوه رو به روی خورشید گرفتیم.خودمون کاملا سیاه بودیم اما افرادی که مارو میشناختن میدونن که ما اونجا بودیم.
تهیونگ گفت:رمزش ۱۹۹۰
همه ی رمزا همه جا همین بود چون جفتمون ده نودی بودیم ۱۹۹۷ من و ۱۹۹۵ خودش.
یعنی اگه کسی از منو تهیونگ تو رابطه ایم ولی نبودیم فقط رفیقای خفن بودیم.تهیونگ با هر دختری وارد رابطه شد گفت:یکجورن انگار واقعی نیستن مصنوعی ان.
خداوکیلی با اینکه رفیق بودیم ولی همیشه دخترا شماره ی تهیونگ رو از من میخواستن مخصوصا اگر میفهمیدن که ما با هم توی رابطه نبودیم.
واقعا از حق نگذریم پسر جذابی بود.
گوشی رو که باز کردم.یکی از عکسای خل و چل بازیامون که تو جفتش از این گوش خرگوشی های پلاستیکی گذاشتیم بود.
با خنده گفتم:این عکسو خیلی دوست دارم.
+منم چون میدونستم دوسش داری گذاشتم.
-اطلاعات چی؟؟
+آخرین باری که گوشیتو روی کامپیوترم خالی کردی فکر کنم هفته پیش بود همرو دوباره بازیابی کردم از اپلیکیشنات اسکرین شات داشتی همرو برات دانلود کردم و با جیمیلت همرو ثبت نام کردم و شماره ی بابات مامانت و مامانم و بابام و خودم رو توش ذخیره کردم کلی شماره های قدیمیتم برگردوندم فقط مموری و سیم کارتتو بزاری تمومه.
گوشیو برداشتم و سیم و کارت و مموری رو از گوشیم در آوردم و چرخیدم و گوشیم رو محکم زدم به دیوار.
تهیونگ از جاش پرید و گفت:ایی واقعا که یعنی بری دانشگاه آدم شی.
دستم رو روی سینه ام گذاشتم و گفتم:من آدم بشو نیستم همینی که هست میخوای بخواه نمیخوای نخواه.
بعد جفتمون زدیم زیر خنده.
تهیونگ به حالت نسبتا آروم خودش برگشت و پرسید:فردا بلیت داری؟؟
-آره هفت صبح
+زود نیست؟؟بیدار نمیشی که
-خیلی خوبم بیدار میشم.
+باشه فردا از پروازت جاموندی میام سلام میکنم
-میای؟؟نمیمونی؟؟
+فکر نکنم فردا رو مرخصی گرفتم ولی فکر نکنم.
-بمون دیگه امشب آخرین شبیه که هستم.
+اینقدر میگی آخرین آخرین انگار میخوای بمیری.
-نترس تا تورو تو خاک نکنم نمیمیرم حالا میمونی؟؟
+آره میمونم مگه من چندتا دوست مثله تو دارم؟؟
-فیلم پیشنهادی من.
+باشه.
-حسش نی ولی کاشکی کوکو میدیدم به جاش بشینیم یه کارتون دیگه ببینیم.
+هرچی تو بگی امشب شبه توئه.

***

Black SwanМесто, где живут истории. Откройте их для себя