Part 13:Party day

21 4 0
                                    

این یک روزم مثله برق و باد گذشت و من موندم و مهمونی که باید تنها میرفتم.
لباس هایی که میخواستم رو از مغازه گرفته بودم یه پیراهن مجلسی قرمز که بند هایی روی بازو هام داشت بند که نه آستینش فقط روی بازو هام بود و
دامنش در جلوم کوتاهتر و عقبش بلندتر میشد.
با یه جفت کفش پاشنه بلند قرمز که روش بند داشت.

با یه جفت کفش پاشنه بلند قرمز که روش بند داشت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(البته این پیراهن اینجا نیست شبیه این ولی با دامنی که جلوی کوتاه تابالای زانو و عقبش بلند و تا زیر زانو میرفت)خیلی سعی کردم زیاد توی چشم نباشم ولی قرمز رنگ مورد علاقم بود رنگ چشمام و واقعا از قرمز نمیگذشتم حتی اگه خیلی توی چشم بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

(البته این پیراهن اینجا نیست شبیه این ولی با دامنی که جلوی کوتاه تابالای زانو و عقبش بلند و تا زیر زانو میرفت)
خیلی سعی کردم زیاد توی چشم نباشم ولی قرمز رنگ مورد علاقم بود رنگ چشمام و واقعا از قرمز نمیگذشتم حتی اگه خیلی توی چشم بود.
یک ساعت بود که جلوی آینه نشسته بودم.
خط چشم مشکی کشیدم و ریمل و رژ لب قرمز.
موهای مشکیم رو حالت دادم و به دو قسمت تقسیم کردم و کنار گردنم انداختم.
لبخندی توی آینه به خودم زدم و کیف دستی مشکی رنگم رو از روی میز آینه برداشتم به سمت در اتاقم رفتم.
به محض اینکه درو باز کردم.
جونگ کوک رو وسط هال در حالی که به دکمه ی سر آستینش ور میرفت با شلوار مشکی و جوراب های مشکی
پیراهن سفیدش توی تنش میدرخشید و موهای مشکی بلند جلوش تا روی گوش هاش میومد.
شبیه فرشته ها شده بود.
پسری‌که اگر نمیشناختم میتونستم کله شب با دوستام راجبش صحبت کنیم و شاید لختش رو تصور میکردیم.
آروم جلو رفتم و گفتم:مشکلی با لباست داری؟؟
بدون اینکه سرش رو بالا بگیره گفت:میخوام دکمشو باز کنم و تا بزنم ولی نمیتونم حتی دکمشو باز کنم.
_بزار من انجامش میدم.
با قدم های بلند بهش نزدیک شدم و مچ دستشو گرفتم.
+تو آماده....
که نگاهش به من افتاد و لباسم رو از پائین تا بالا نگاه کرد و لبختدی زد.
خندیدم و گفتم:چی شده؟؟
آروم با زبونش لب هاشو خیس کرد و گفت:خیلی خوشگل شدی.
_مرسی
وقتی دکمه رو باز کردم آستینش رو تا دکمه ی روی بازوش بالا کشیدم.
آروم به نیم رخم زل زده بود و لبخند میزد.
آستین دست چپش رو درست کردم.
هردو چرخیدیم و آستین راستش رو دکمش رو باز کردم و بالا کشیدم.
تتو های دستش به شدت خودنمایی میکردند.
نا خودآگاه دستم رو نرم روی تتو هاش کشیدم و زیر لبی گفتم:قشنگن.درد هم میکنن؟؟
جونگ کوک با مهربونی به نیم رخم زل زده بود و گفت:راستش اولی که زد آره درد داشت ولی الان دیگه فقط زیباییش مونده.
_خوشگلن.
+ممنون.
سرم رو بلند کردم و به چشماش نگاه کردم.
لبخندش محو شد و فقط به چشمام زل زد.
همون جوری که دستم به پیراهنش‌ بود آروم خودش رو بهم نزدیکتر کرد.
حرکتی نکردم ولی اون هی نزدیکتر شد و به لبهام نگاه کرد.
با اون یکی دستش دست راستم که روی آستینش بود رو گرفت و باز هم نزدیکتر شد.
نفس هاشو روی صورتم حس میکردم.
سعی کردم دست راستم رو که گرفته بود تکون بدم ولی تکونی نخورد.
جونگ کوک نزدیک تر شد.
گرمای ریزی‌روی لب هام احساس کردم.
همونجا بود که هم اتاقیه دیگمون در اتاقش رو باز کرد و بیرون اومد.
من و جونگ کوک جفتمون از جامون پریدیم و عقب رفتیم.
اون پسر رو به جونگ کوک گفت:گوشیت خودشو کشت مگه صداش رو نمیشنوی؟؟
جونگ کوک که انگار از هپروت بیرون اومده بود.
بلند شد و سمت اتاقش رفت.
نفس عمیقی کشیدم و به پسر دومی که باهاش هم اتاقی بودم نگاه کردم.
نگاهی بهم کرد و گفت:خوشگل شدی.
_ممنونم.
+امشب بهتون خوش میگذره سعی کن چندتا دوست پیدا کنی دوست دختر.
_باشه ممنون از نصیحتتون هم اتاقی شماره ی دو.
لبخندی زد و سریع کفش هاشو پوشید و از در خونه بیرون رفت.
جونگ کوک از اتاقش بیرون اومد گفت:برای امشب ماشین کرایه کردم باهام میای؟؟
_نمیری دوست دخترتو برداری؟؟
+میریم اونم بر میداریم.
_نه دیگه اگه من دوست پسر داشتم واقعا دوست نداشتم که با یه دختر دیگه بیاد سره قرار..
+خب شما دخترا خیلی عجیبین.
_انگار اولین قرار های عمرته.
+آره خب
_من خودم میام مهمونی اگه دیر کردم زنگ نزن اصلا وقتی پیش دوست دخترتی به من فکر نکن.
آروم زیر لبی گفت:مگه میشه بهت فکر نکرد؟
_چی؟؟
+هیچی برات تاکسی میگیرم تنهایی خطرناکه.
_ممنون.
دوباره داخل اتاقش رفت و با ساعت و دستبند و گردنبند برگشت.
+پس برات میگیرم دیگه.
_باشه
گوشیش رو برداشت و چندتا دکمه روش زد و گفت:نزدیکه میاد اینجا جای اول محوطه.
به سمت در راه افتادم و گفتم:خب پس من میرم دیگه.
+صبر کن باهات تا تاکسی میام
_لازم نیست اصلا الان گوشیتم بزار کنار و برو دنبال دوست دخترت دیگه اصلا به من فکر نکن.
خندید و گفت:،باشه غرغرو خانم.
درو باز کردم و از خونه بیرون رفتم.
نگاهی به بیرون محوطه انداختم و تاکسی زرد رنگی اونجا دیدم.
آروم به سمتش به راه افتادم.
به تاکسی رسیدم و در عقب رو باز کردم و گفتم:تاکسی آقای جئون؟؟
_بله بفرمایید.
نشستم و در رو بستم که ضربه هایی به شیشه ی جلو خورد.
نگاه کردم و جونگ کوک رو دیدم.
راننده شیشه رو پائین داد و گفت:آقای جئون؟؟
_بله و خب میخواستم یکم سریع به مقصد برسه دیرش شده.
+حتما آقا.
جونگ کوک نگاهی به من انداخت و چشمکی زد و رفت.
***

Black SwanWhere stories live. Discover now