جونگ کوک ماشین رو نگه داشت و گفت:میرم یک چیزی بگیرم بخوریم.
دودستی بازوش رو چسبیدم و گفتم:میشه نری؟؟
جونگ کوک به چشمام نگاه گرد و گفت:قول میدم اینجا نمیاد درو قفل کن و بشین تا نفهمیدی من اومدم.
بازوش رو ول کردم و سر جام آروم نشستم.
جونگ کوک پیاده شد و رفت.
درو قفل کردم.
گوشیم توی جیبم ویبره رفت و مثل برق گرفته ها پریدم.
گوشیم رو در اوردم و صفحه شو روشن کردم.
جیمین:باید باهات صحبت کنم.
یا دیدن پیامش ترسی وجودمو گرفت.ترسی که تابه حال توی عمرم حس نکرده بودم.
دوباره گوشی ویبره رفت.
جیمین:سلنا خواهش میکنم زود قضاوت نکن بزار خودم برات توضیح میدم.
صفحه ی گوشیم و خاموش کردم و توی دستم نگه داشتم.
دوباره گوشیم ویبره رفت.
جیمین:بیا راجبش حرف بزنیم سلنا اینجوری قضاوت نکن.
کلید پاور گوشیم رو نگه داشتم و گوشی رو خاموش کردم.
صدای زدن به شیشه اومد.
از جام پریدم ولی وقتی برگشتم جونگ کوک رو دیدم که دوتا لیوان آیس پک شکلاتی دستش بود.
درو از قفل برداشتم و شیشه ی خودمو دادم پائین.
جونگ کوک یکی از لیوان هارو به سمتم گرفت و گفت:ببخشید دیر شد.
_مرسی.
جونگ کوک ماشین رو دور زد و سمت راننده کنار من نشست.
جونگ کوک تیکه ای بزرگی از آیس پک خودش خورد و گفت:بخور تا گرم نشده.
آروم هورتی از آیس پکم خوردم.
با صدای زنگ گوشی جونگ کوک از جا پریدم.
جونگ کوک به صفحه ی گوشیش نگاه کرد و اخم ریزی کرد.
آروم توی گوشیش سرک کشیدم و با دیدن اسم جیمین لرزشی به بدنم افتاد.
جونگ کوک گوشیش رو قطع کرد و به سمتم برگشت و گفت:اینم ول کن نیستا از این به بعد خودم میبرم میارمت.
هورت دیگه ایی از آیس پکم خوردم و گفتم:جونگ کوک آخر هفته بیکاری؟؟
جونگ کوک هورتی از آیس پکش خورد و با حالت یکم جدی گفت:باید ببینم آخر هفته بیکارم یا نه؟؟
بعد با لبخندی سمته من برگشت و گفت:خب واسه تو همیشه بیکارم.
هورت دیگه ایی از آیس پکم خوردم و گفتم:خواهشن تو دیگه هیچ کاری رو بخاطر من انجام نده.
+نه نگران نباش من جیمین دو نمیشم.
-آره خواهشن همون جونگ کوک یک بمون.
+باشه ولی خب منم یک چیزی میخوام بهت بگم که حالا بعدا میگم.
-باشه مشکلی نیست
+خب حالا من آخر هفته بیکارم چه خبره؟؟
-راستش این آخر هفته که میدونی تعطیلیه چهار روزش تعطیله گفتم شاید برگردم پیش خانوادم تو هم میای؟؟
+من؟؟پیش خانوادت؟؟
-میخوای بزار سره محافظت کردن من از جیمین.
+خب من دومی رو بیشتر دوست دارم باشه باهات میام.
-خوبه...میتونم یه چیزی بپرسم؟؟
+بپرس.
-جیمین....آخرین باری که دیدمش دوتا.....دوتا دندون نیش داشت...
+فعلا نمیتونم برات توضیح بدم بزار یکم حالت جا بیاد فقط بدون به غیر از انسان ها موجودات زیاد دیگه ایی هم توی این دنیا زندگی میکنن.
-اون شبیه......شبیه......خونآشاما بود...
+گفتم بعدا برات توضیح میدم.
-الان یکمشو توضیح میدی؟؟لطفا.
+من از اول گفتم از جیمین فاصله بگیر.
-پس تو میدونستی.
+آره من میدونستم.
-چجوری؟؟
+اینو بعدا بهت توضیح میدم چیزی نیستش که الان بشه توضیح داد.
-یک جوری حرف میزنی که میترسم نسبت بهت بی اعتماد بشم.
جونگ کوک به چشمام زل زد و گفت:سلنا همیشه و همه جا هم میتونی روی من حساب کنی هم بهم اعتماد کنی.
جو خیلی جدی شد با خنده گفتم:آره از شب مهمونی معلوم بود قبل مهمونی.
جونگ کو به صندلیش تکیه داد و دستش رو پشت گردنش گذاشت و گفت:خب.......تقصیر خودت بود......خیلی خوشگل شده بودی.
-و تو گفتی چون خوشگل شدم پس...........
+بریم خونه برنامه ی آخر هفته رو بریزیم.
-هنو اوله هفتست که.
+همینجوری به هر حال قراره مامان باباتو ببینم.
-همچین میگی مامان و بابامو ببینی انگار میخواییم ازدواج کنیم.
جونگ کوک قرمز شد روی فرمون کوبید و با خنده گفت:بس میکنی یا نه؟؟
-نه تا وقتی که اعتراف کنی.
+چیو اعتراف کنم؟؟
-خودت میدونی.
+نه من نمیدونم.
-پس بعدا میفهمی.
***
جیمین(این اولین پارت از دیدای مختلفه😉)
_هرچی زنگ میزنم بر نمیداره میگه دستگاه خاموشه.
+دیوونه تو بالاخره صورت واقعیتو نشونش دادی.
_دیر یا زود باید میفهمید ولی خیلی بد بود.
+بد فهمید خرابش کردی.
_باز خوبه اونی که بهش اعتماد کرد اون پسره جونگ کوک اونم همچین بی گناه نیست.
+میخوای لوش بدی؟؟
_نه خودش خودشو لو میده.
+بیخیال اون زرنگتر از این حرفاست.
_اونم یه ماریه مثله اون قبلیه.
+قبلیه؟؟
_دیگه تو دیگه اینجوری نکن میدونی راجب کی حرف میزنم.
+اون پسره.
_اصلا موقعی که سلنا راجبش حرف زد گفتم پیدات کردم دوباره پیدات کردم.
+وضیعت خیلی بد بود اون پسره دیگه هم نامجون دخالت کرد.
_آره از وقتی اومده استاد دانشگاه شده حس میکنم همش زیر ذربینم.
+انگار با مدیر کیم سوکجین زیر نظر نیستیم.
_تو که کار خودتو کردی.
+من که نمیخواستم اذیتش کنم.
_آره بدبخت میتونستم ضربان قلبشو بشنوم.
+ضربان قلبشو از اول میشنیدی برادر دیگه منکه میدونم چرا دنبالش بودی.
_نه نه بابا واقعا دیگه این یکی قربانی نبود.
+جیمیناا میدونی اصلا بلد نیستی دروغ بگی.
_راست میگی اون الان خیلی میدونه....بیش از اندازه میدونه زنده موندنش فقط دردسره.
+پس میتونی کلکشو بکنی؟؟
_آره خودم حذفش میکنم.
+شنیدم که آخر هفته بر میگرده پیش مادر و پدرش.
_میرم دنبالش همونجا تو شهر خودشون
+ولی شهر خودشون اونم هست.
_آخ گفتی اصلا یادم نبود.
***
YOU ARE READING
Black Swan
Paranormalاسم:قوی سیاه ژانر:عاشقانه،خونآشام،گرگینه،ماجراجویی کی فکرشو میکرد دختری تنها در پاریس چنین اتفاقاتی براش بیفته.عاشق بشه،قلبش بشکنه،خانوادش بهش خیانت کنند و واقعیت هایی از خودش و خانوادش بفهمه که مسیر زندگیشو عوض کنه. وقتی درست در لحظه ی تصمیم گیری م...