Part 6

378 45 69
                                    

خب خب، شما مخاطب سخنان دلچسب و ماندگار رایتر  عزیز می‌باشید:
خواستم خدمتتون عرض کنم که، نگران نباشید، این فاصله سنی و چمیدونم ماجرای پیچیده شده داستان و اینا رو درست میکنم، قرار نیست یه چیز غیر عقلانی و غیر منطقی به خوردتون بدم.
پس....صبور باشید، گر صبر کنید ز غوره حلوا سازید و از این حرفا، این فیک هم خیلی زود تموم میشه و قرار نیست خیلی طولش بدم.
سو....لتس گو!

::
::
::
::

صبح روز بعد با سر درد شدیدی از خواب بیدار شد، کش و قوسی به بدنش داد و از حالت دراز کشیده به حالت نشسته درومد.

والریا با لبخندش که جز جدانشدنی صورت زیباش بود، به سر دختر دست کشید:
بیدار شدی عزیز دلم؟

مینی سری تکون داد، ماسک اکسیژن رو برداشت: 
یه لیوان آب بهم میدی؟

والریا سری تکون داد و به سرعت برق، لیوان پر شده از آب خنک رو به دست مینی داد.

مینی لیوان رو یک نفس سر کشید، رو به والریا گفت:
اوه، من از کِی خوابم برده؟ الان ساعت چنده؟

والریا لبخندی زد و گفت:
مثل اینکه دیروز بعد از اینکه گریه کردی خوابت برده، دکتر کیم تو رو روی تخت گذاشت و رفت.

مینی ابروهاش بالا پرید و گفت:
اوه، یعنی یک روز کامل خوابیدم؟

والریا سری تکون داد که با زنگ خوردن گوشیش از اتاق بیرون رفت، با پدر و مادرش کمی صحبت کرد و در آخر گوشی رو به مینی رسوند.

مینی به محض پیچیدن صدای مادرش یا همون زن عموش، لبخند گرمی زد و مشغول اموال پرسی شد:
سلام مامان، خوب هستی؟
دلم حسابی براتون تنگ شده، میشه دفعه دیگه تماس تصویری بگیریم؟

مادرش با خوشحالی جواب داد:
البته مینی عزیزم، چرا که نه، حالت چطوره مامان جان؟
شنیدم گریه کردی، نبینم دیگه خودتو ناراحت کنی هااا.

لب های کوچک دختر به لبخند زیبایی رنگ گرفت:
چشم دیگه گریه نمیکنم، حال بابا چطوره؟

::
::
::
::
::
::

با عجله و عرق ریزان مشغول ماساژ قلبی دادن به بیمار اورژانسیش بود، رو به پرستار فریاد کشید:

بجنب، اون آمبوی لعنتی رو بردار و ماسک اکسیژن رو روی دهانش بذار!!!

(آمبو یه پلاستیکه که توش هوا جمع میشه، هر بار که فشارش میدی، هوا رو توی دهان بیمار فوت میکنه )

پرستارِ تازه وارد، با هول شدگی دستور دکتر کیم رو اجرا کرد و فشار دادن آمبو رو متوقف کرد، ماسک اکسیژن رو گذاشت.

دکتر کیم در حالیکه با دست های قلاب شده روی جایی بین قفسه سینه و شکم بیمار، هر بار وزنش رو روی قلب بیچاره مینداخت و بالا و پایین میرفت، رو به پرستار با فریاد دستور داد:

You Healed Me ||| KTHWhere stories live. Discover now