سلام دوستان بالاخره تدیما برگشتتتتتت!
بابت این مدت که تو خماری گذاشتمتون عذر میخوام.
خودم میدونم که نوشته هام چقدر افتضاحه و ممنونم که تا الان نوشته هام رو خوندید، حتماً تمام تلاشم رو میکنم که هر پارت بهتر از پارت قبلی بشه.
بازم از نگاه کهکشانیتون ممنونم.
این پارت نوش نگاهتون.
::
::
::با برخورد پرتو های نور به پشت پلک های سنگینش، کم کم پلک هاش رو از هم فاصله داد و به خورشید سلام کرد.
نگاه خمار از شرابِ خوابش رو به دختر نیمه برهنه اش که تنها با قسمتی از پتوی دو نفره پوشیده شده بود انداخت، دلش برای چهره آروم و بی گناهش ضعف رفت.
نوک انگشت اشارهِ پینه بسته اش در اثر جراحی های مختلف رو، نوازش وارانه به سیب گونه دختر کشید، از جایی که دختر هر صبح با لمس انگشت اشاره تهیونگ از خواب بیدار میشد، این بار هم متوجه شد که حتماً ساعت پنج صبحه و گرنه دلیلی نداره که تهیونگ بخواد بیدارش کنه.
اما این بار انرژی دل کندن از رخت خواب رو نداشت، و نوازش ملایم اون انگشت روی گونه اش همچنان ادامه داشت، ولی دیگه رو مخ بود، مینی ناله کرد:
بسه...امروز نمیتونم پنج صبح بیدار بشم، بذار یک ساعت بیشتر بخوابم...فقط یک ساعت!تهیونگ زیر لب نچی گفت، بی حرف به لمس صورت دختر ادامه داد، مینی دستش رو به شدت پس زد.
تهیونگ این بار گفت:
بیدار شو و گرنه عضویتت توی کلاب پنج صبحی ها حذف میشه و باید از اول شروع کنی.مینی با چشمان نیمه باز سریع از جا بلند شد و نشست، موهای ژولیده اش رو بهم ریخته تر از قبل کرد، لبای بهم چسبیده اش رو به سختی از هم باز کرد:
اهه.... اوممم.
و بعد دوباره ولو شد توی تخت و بلافاصله خواب به سراغش اومد.تهیونگ لبخند ملایمی زد، از جا بلند شد، مینی رو به شکم خوابوند، از روغن کنار پا تختی استفاده کرد و مشغول ماساژ دادن دختر نق نقوش شد.
مینی برای بار دوم بین خواب و بیداری، پرسید:
امروز روز ماساژ نود دقیقه ای عه؟تهیونگ با صدای بم و خش دار اول صبحیش جواب داد:
نه، امروز روزِ اولین بار دخترمه.مینی بدون اینکه دلش بخواد خجالت بکشه، ناخودآگاه هجوم خون به صورتش رو احساس کرد، از حرفی که زده بود پشیمون شد و کلاً تصمیم گرفت دهنش رو بسته نگه داره، تا برای بار دوم هم بفاک نره؛ چون هیچچیزی، تأکید میکنم، هیچ چیزی برای تهیونگ غیر ممکن نبود!
قبول دارید که هیچ چیز غیر ممکن نیست و این فقط به آدمش بستگی داره؟
میشه گفت که تهیونگ هم یکی از همون آدمها بود و سعی میکرد که مینی رو هم همینطوری بار بیاره، اما خب، مینی بعضی وقتا زیر بار نمیرفت و تهیونگ هم مجبور میشد از روش دیگه ای استفاده کنه یا راهکار دیگه ای رو جایگزین کنه.
YOU ARE READING
You Healed Me ||| KTH
Fanfiction"تو منو شفا دادی" Genre:{Fluff},{Romance},{Happy end},{BoyxGirl},{Medical}{Smut} +18 دستش رو به گرمی گرفت و با قوت قلبی که خودش هم نمیدونست از کجا نشأت گرفته، لبخندی روی لب خشک شده اش نشوند و گفت: +مطمئنم میتونی از پسش بربیای و شکستش بدی! دختر با صو...