سولهی لبخند به لب بهشون پیوست و طوریکه انگار اون صحنه رو بارها و بارها دیده باشه، فنجون های اسپرسو رو روی میز روبرو گذاشت و گفت:
زوج خارقالعادهِ ما، نوشیدنی هاتون سرد میشه، البته حق میدم، چیزای خوشمزه تری برای خوردن دارین.تهیونگ از لبهای دختر دست کشید، معذب به پایین چشم دوخت:
میدونی سولهیا، مینی هیچ وقت اینطوری آرایش نکرده بود، دلم براش رفت.سولهی خندید و کنار تهیونگ نشست:
آیگو پسر بدمون خجالت کشید؟!تهیونگ با حرف سولهی گونه هاش داغ شد، مینی که تا حالا این وجهه تهیونگ رو ندیده بود، شگفت زده دستش رو به لُپ تهیونگ رسوند و صورتش رو قاب کرد:
گاد...تو خجالتی شدی؟تهیونگ با لبخند خجالتیش تند تند سری تکون داد، مینی با چشمان ستاره ای شده، بوسه ای به گونه صورتی رنگ مرد زد:
پروفسور کیم...ای کاش شاگرد هات هم اینو میدیدن.تهیونگ جدی شد و یااایی گفت.
مینی بین چین دو ابروی تهیونگ بوسه ای نشوند، پرسید:
رژم پخش شده؟تهیونگ سری به دو طرف تکون داد.
با به صدا در اومدن زنگ خونه، سولهی تمام چراغ ها رو خاموش کرد، تهیونگ، سولهی و مینی پشت مبل پنهان شدند.
جیمین وارد خونه شد، آهی کشید:
با این شغل گوهی، این انصاف نیست که وقتی شب تولدم میام خونه سولهی نباشه.چراغ پذیرایی رو روشن کرد که صدای افراد آشنایی توی گوشش پیچید، چندی نگذشت که سولهی از پشت مبل با کیک توی دستش بیرون اومد و گفت:
تولدت مبارک~ تولدت مبارک ~ جیمینااا.کوزه عسل خالص خوشبختی به سمت قلب جیمین سرازیر شد و موجب شد که یه لبخند بزنه، همون لبخند هایی که باعث ریز شدن چشمان جنگلیش میشد، از همون هایی که سولهی براش جون میداد.
جلوتر رفت و با بستن جنگل های بارونی شده اش، شمع های تولدش رو با آرزوی یه نینی خوشگل و تپل مثل خودش؛ فوت کرد.
بدون اینکه فرصت بده، به محض روی میز گذاشته شدن کیک توسط همسرش، سولهی رو به آغوشش دعوت کرد.
کمی بعد، به اون لبای سرخ رنگ اعلان جنگ کرد و حمله ور شد.
بدون ذره ای توجه به دو جفت چشمی که شاهد عشقشون بود، لب های خوش طعم همسرش رو میبوسید و میمکید.مینی خجالت زده به زمین چشم دوخت، تهیونگ با دیدن جیمین که سولهی رو کشان کشان و لخ لخ کنان به اتاق خواب میبرد، تردید نکرد و دست مینی رو گرفت و به سمت در خونه رفت، فریاد زد:
تولدت مبارک و خوش بگذره جیمین هیونگ، شب خوبی رو داشته باشین.سولهی در حالیکه سعی میکرد جیمین رو کنار بزنه تا تهیونگ رو متوقف کنه، جیمین تشر زد:
سولهیا.. میخوامت..بذار به جای کادو..
دستی به سینه های دختر کشید:
امشب تو رو داشته باشم...یک هفته اس...یک فاکین هفته.
YOU ARE READING
You Healed Me ||| KTH
Fanfiction"تو منو شفا دادی" Genre:{Fluff},{Romance},{Happy end},{BoyxGirl},{Medical}{Smut} +18 دستش رو به گرمی گرفت و با قوت قلبی که خودش هم نمیدونست از کجا نشأت گرفته، لبخندی روی لب خشک شده اش نشوند و گفت: +مطمئنم میتونی از پسش بربیای و شکستش بدی! دختر با صو...